فوکو در فصل پایانی اراده به دانستن می نویسد:"قدرت قدیمی مرگ که نماد قدرت حاکم بود، دیگر جای خود را به اداره کامل بدن ها و مدیریت حسابگرانه زندگی داده است. طی عصر کلاسیک، انضباط های گوناگون ـ مدارس، کالج ها، پادگان ها و کارگاه هاـ به سرعت توسعه یافتند . . . و در نتیجه، تکنیک های گوناگون و پرشماری برای انقیاد بدن ها و کنترل جمعیت افزایش یافت؛ بدین ترتیب عصر زیستْ قدرت bio-power اغاز شد." بدین سان حیات طبیعی در مکانیسم ها و محاسبات قدرت دولت ادغام شد و سیاست به زیستْ سیاست استحاله یافت. آگامبن از فوکو چنین نقل می کند:"انسان، طی هزاران سال همچنان همانی است که ارسطو گفت: حیوانی زنده و دارای قابلیت اضافی زیست سیاسی. انسان مدرن، حیوانی است که سیاست اش زندگی اش را به منزله موجودی زنده مورد سئوال قرار می دهد." فوکو چند سطر پیشتر می نویسد:"بی شک برای نخستین بار در تاریخ، امر زیست شناختی در امر سیاسی بازتاب یافته؛ واقعیت حیات دیگر پایه ای دسترسناپذیر نیست که فقط هرازگاهی در اتفاق مرگ و اجتناب ناپذیربودن ان ظهور کند؛ واقعیت حیات تا حدودی در حوزه کنترل دانش و دخالت قدرت وارد می شود، قدرت دیگر فقط با سوژه هایی سروکار ندارد که سلطه نهایی بر ان ها مرگ است، بلکه با موجودات زنده سروکار دارد که سلطه بر انها باید در سطح خود زندگی اعمال شود." نزد فوکو میان قدرت حاکمِ عهد قدیم و قدرت مدرن تمایزی در کار است. قدرت به امری سراسری و فراگیر بدل می شود که در تمام خرده ساختارهای زندگی روزمره حضور دارد و به واقع ساختار هستی شناختی سوژه مدرن را برمی سازد. بنابراین قدرت، برخلاف تصور توماس هابز، نسبت به سوژه امری بیرونی نیست و صرفا از منبعی خارجی و فوقانی ـ دولت و حوزه اقتدار ـ اعمال نمی شود، بلکه در دل ساختار سوبژکتیویته حضور دارد.