فرودگاه ها چه چالش هایی بر فهم ما از مرز، رابطه بیرون و
درون، رابطه شهر با بیرون شهر، رابطه کشور با کشور، حریم خصوصی، رابطه غریبه تازه
وارد با ساکنان پیشین، فضای استراحت، مکان، روابط اجتماعی ادم هایی که شهروندی شان
در فرودگاه تقریبا فاقد معناست، گذر زمان و البته تداخل های زمانی، کنترل بدنی،
هویت، پول ملی، فضاهای داخلی بزرگ مقیاس، ایستادن و فیزیک بدنی فرد ایستاده، حرکت های
بعضا طولانی انسان پیاده، نسبت میان انسان و ارتفاع های صنعتی، فضاهای چند زبانه، معماری
افقی، امکان خوابیدن، خوابیدن در میان دیگران و گونه شناسی خوابیدن و . . . نهادینه
می کنند؟
ایا همچنان می توان فرودگاه را جایی دانست که بتوان در گوشه ای از ان نشست و نوشت
یا خواند یا انکه نزدیک شدن اتمسفر فرودگاه به ازادراه ها و سالن های انتظارِ فراْبزرگْ
مقیاس امکان کنشِ فکر را از ان صلب کرده است؟ ایا فرودگاه همچنان محل عبور از مرز
است یا به محل بازگرداندن غریبه ها به مرزهای بعضا ناامن خودشان تبدیل شده است؟ آیا
فرودگاه صرفا محل همْ رسش غریبه ها و پخشایش مجدد ان ها در شبکه در هم تاب خورده
ارتباطات جهانی است یا انکه میدانی است اجتماعی روی مرز برای استقبال از کسانی که
قرار نیست از مرز بگذرند؟
تبلور تمامی این چالش ها و پرسش ها موجب شده است که متفکرین متفاوت نگاه های متنوعی
به فرودگاه داشته باشند، رم کولهاس فرودگاه را برای کاسموپلیتن ها همچون خانه ای
با سالن انتظار بزرگ می بیند که بایستی بدان احساس تعلق کنند، چرا که به یک الیت
متحرک تعلق دارند، در مقابل مارک اوژه فرودگاه را حد نهایی بازی اشفته هویت و
رابطه می خواند و امکان های هویتی بی نهایت محدودی برای فرودگاه متصور می شود، این
در حالی است که بنجامین برتون فرودگاه را میدان مبارزه ی هویت های اقلیتی می داند،
حوزه عمومی در فضای داخلی که مرز را به میدان بدل می کند و این امکان را فراهم می
اورد که مسائل اقلیت هایی همچون مهاجران و کارگران به بحران و اختلال در مناسباتِ
جهانِ از درون مرتبط بدل شود. پل ویریلیو نیز، در یک نگاه آینده نگرانه، شهرهای اینده را فرودگاه هایی می داند
که ادم ها را، بر فراز زمین، جا به جا می کنند، ادم هایی که معلوم نیست چه نسبتی
با شهر زیرپایشان دارند، اما انچه مشخص است انکه این شهرها انچنان درگیر مولفه های
مشترک ژنتیکی شده اند که تفاوت محسوسی با هم ندارند، ان ها همچون شهرهای بلید رانری
در هاله ای ابی، قهوه ای و قرمز محو شده اند و فقط "ورود به و بازگشت از"
انهاست که اهمیت دارد، شهرهایی که ایتالو کالوینو در کتاب شهرهای نامرئی با تاکید
بر نقش فرودگاه در شکل گیری شان، اینگونه توصیفشان می کند: "اگر به محض رسیدن به تروده، اسم شهر را که با حروف بزرگ نوشته بودند نمی
خواندم، یقین می کردم به همان فرودگاهی پا گذاشته ام که از عزیمت کرده ام، حومه
هایی که از میانشان گذشتم، با همان خانه های زرد و سبزکمرنگ، با انهای دیگر تفاوتی
نداشتند. . . اولین باری بود که به تروده می امدم، اما هتلی را که اتفاقا به ان
وارد شدم از قبل می شناختم. . .
از خودم پرسیدم: چرا باید به تروده بیایم؟ . . . گفتند: می توانی هر وقت بخواهی با
اولین پرواز برگردی، اما به تروده دیگری وارد خواهی شد، که نقطه به نقطه اش عینا
شبیه به همین خواهد بود. دنیا پوشیده از یک تروده واحد است، که اغاز و انجامی
ندارد و تنها فرودگاهش نام عوض می کند."