ادوارد
سعید شرق شناسی را گفتمانی فوکویی و نوعی حوزه مطالعاتی می داند: محصول جغرافیایی
خیالی، نوعی وسواس فکری به متن های کلاسیک، التقاط گرایی بیش از اندازه و تمایز دو
قطبیِ ریشه دار میان غرب و شرق، میان "خود" و "دیگری". از نظر
سعید، شرق شناسی، با چنین تعریفی که از ان شد، از قرن هجدهم اغاز نشده است بلکه
ریشه در دوران ایلیادِ هومر، ایرانیانِ اسیخیلوس و باکوسِ اوریپید دارد. در نمایش
نامه ایرانیان، اسیا به منزله "دیگریِ" اروپا در نظر گرفته شده است و در
باکوس هم اسیا در ارتباط با ایین دیونیسیوس و در نتیجه مرموز و اهریمنی نشان داده
شده است. در سده های بعد، این تمایز دو قطبیِ ذات باورانه بارها و بارها به دست
جغرافی دانان، تاریخ نگاران، چهره های سرشناس رومی، بازرگانان، نویسندگان و
صلیبیونِ قرون وسطا و نویسندگان و اهالی جدل قرون وسطا تکرار و تثبیت شد. از این رو، در خیال اروپاییان، صحنه ای خلق شد که در ان شرق بازنمایی گردید، ان هم
با نمادهای پرزرق و برقی چون تروا، سدوم، عموره، ابوالهول، نینوا، بابل و شخصیت
های اسطوره ای مانند کلئوپاترا، آستارته، ایزیس، مجوسیان، یوحنای کاهن و محمد.
سیمای شرق شناسی، به منزله اسطوره ای خودبسنده، به کمک اینگونه "تصویرپردازی
های نمایشی" ترسیم شد. بر این اساس، تصویری که اسیخیلوس در ایرانیان از اسیا
ارائه می دهد تداعی کننده ی پوچی، نیستی و سیه روزی است. در باکوسِ اوریپید
نیزآسیا تداعی کننده زیاده روی، خطر، اهریمنانگی و خردناپذیری است.
در آثار
الاهیات دانان و اهالی جدل قرون وسطا هم اسیا تداعی کننده ی ترس و ویرانگری و بی میلی
و بی منطقی اشکار در پذیرش حقایق روشن مسیحیت هست، این تصاویر بعدها در نوشته های
چهره های سرشناس رنسانس همچون شکسپیر و سروانتس جای خود را باز کردند و تثبیت
شدند.