هانا آرنت برای بازسازی پیوند با گذشته هم به والتر
بنیامین رجوع می کند و هم مارتین هایدگر، او از والتر بنیامین ایده تاریخ گسسته fragmentary historiography را وام می گیرد که بر برهه های گسست، جا به جایی
و اشفتگی در تاریخ متمرکز است، چنین تاریخْ نگاریِ گسسته ای فرد را به بازیابی قوه
های از دست رفته گذشته قادر می سازد به این امید که در زمان حال به فعلیت برسند.
آرنت از هایدگر ایده ی خوانش ساختارشکنانه سنت فلسفی غرب را برمی گیرد. خوانشی که
درصدد کشف معنای اصیل مقولات ما و ازادسازی ان ها از قشرها و لایه های تحریک کننده
سنت است. چنین هرمنوتیک ساختارشکنانه ای ما را قادر می سازد ان تجربه ها یا
پدیدارهای اغازین که سنت فلسفی مسدود یا فراموششان کرده است را بازیابیم و از این
طریق ریشه های گمشده ی مفاهیم و مقولات فلسفی مان را از نو پیدا کنیم.
هانا ارنت با تکیه بر این راهبرد امیدوار است از گذشته "گنجینه ی فراموش
شده" یا گمشده ای را بازیابد، یعنی بخش هایی از گذشته که همچنان می توانند
برای ما مهم باشند. به نظر او، با فروپاشی سنت، دیگر احیا و نجات کل گذشته ممکن
نیست، بلکه وظیفه ما این است که ان دسته از عناصر گذشته را که همچنان می توانند
وضعیتمان را روشن کنند از فراموشی نجات دهیم. برقراری مجدد پیوند با گذشته عتیقه
شناسی نیست؛ برعکس، بدون از ان خودسازیِ دوباره انتقادی گذشته، افق زمانی ما از هم
می گسلد، تجربه ما متزلزل می شود و هویت ما شکننده تر می گردد.
پس، به نظر هانا آرنت، لازم است از گذشته، ان لحظاتی را احیا کنیم که شایسته حفظ
هستند و ان بخش هایی از گنجینه های گذشته را نجات دهیم که برایمان مهمند. تنها از
طریق این از ان خودسازیِ دوباره انتقادی می توانیم گذشته را از نو کشف کنیم، به ان
ربط و معنایی برای زمان حال ببخشیم و ان را به منبع الهامی برای آینده بدل کنیم.
این عمل از ان خودسازیِ دوباره انتقادی تا حدی از طریق این واقعیت تسهیل می شود که
پس از گسست در زمانِ آگاهی مدرن، گذشته می تواند "با تازگی غیر منتظره ای بر
ما گشوده شود و به ما چیزهایی بگوید که هنوز هیچکس گوش شنیدن ان را نداشته
است".
زوال سنت در واقع می تواند فرصت بزرگی برای نگریستن به گذشته "با چشمانی که
هیچ سنتی ان را تحریف نکرده است" فراهم کند؛ "با بی واسطگی ای که از زمان
تسلیم شدن تمدن رُمی به اقتدار و مرجعیت تفکر یونانی، از خوانش و شنیدار غربی رخت
بسته است".