هر هنر اصیلی به
چشمه ی ازلی آفرینش که تمامی رویاهای همه ملل از آن سیراب می شوند راه دارد، از
این رو هر قومی خواه ناخواه خاطره ای دارد که همچون رودی از سرچشمه صورت های ازلی
می جوشد.
از دوران قبل از تاریخ در هنر سفالگری فلات ایران تصویری به
قدمت خود دنیا ظاهر شده است: تصویری که فضا را به چهار قسمت تقسیم می کند و مرکز
آن نقطه محور یک صلیب است.
روانشناسی اعماق به ما آموخته است که این اتمْ هسته
نخستین طرح روح است از هاویه ی ظلمت ازلی. این طرح را پیاپی در همه تجلیات روح
ایرانی می بینیم بخصوص که تشکیل دهنده ی آن فضای مثالی ست که قبل و پس از اسلام
عنصر غالب بر اندیشه و هنر ایرانی بوده است.
ـ ابتدا در اوستا، آن بهشت اقصای شمال، وَرجَمکَرد بود .
ـ بعد همان را باز در مرکز آن جغرافیای مثالی ، می یابیم که
در نقشه های کیهان شناسی مَزدیسنا دیده می شود. در شَمایل نگاری به شکل فره ی
ایزدی در می آید که فرمانروایان و مُغان ایران قدیم را چون هاله در بر می گیرد.
ـ و آن را در تصویر بوداها و بودیساتواها و نیز در مسیحیت
ابتدایی می بینیم.
ـ این همان صورت ازلی ست که در معماری پارتی و ساسانی در
"چهارطاق" مشاهده می کنیم . این صورت ازلیباغْ بهشت است
که در طرح های متحد المرکز بعضی بشقاب های ساسانی ، مینیاتورها ، باغ ها ، قالی ها
و مسجد های ایرانی با حیاط مرکزی و چهار ایوان دیده می شود .
این " صورت ازلی"، این تصویر نخستین، در کل همان رشته ی نامرئی ست که
خاطره ی قوم ما را تشکیل می دهد، احیا می شود و با هر هجوم بیگانه ، با هر گسستگی
تحمیلی که از سوی فاتحان بی شماری که فلات ایران را در می نوردند، دگرگونی می پذیرد.
ـ کامل ترین بیان معنای این تصویر همان است که متفکران ایرانی" اقلیم هشتم"
یا" عالم مثال" نامیده اند، عالمی که با حذف کشمکش آشتی ناپذیری که صورت
را در برابر معنی و ماده را در برابر روح قرار می دهد ، محیطی میانه می آفریند که در آن ارواح متجسد می شوند و اجساد
صورتی مثالی می یابند .
نتایج این جغرافیای خیالی عظیم است . زیرا هم در بینش
شاعرانه ی اساطیری منعکس است هم در بینش هنری ، که "هنر خود کاربست
همین بینش است ". این بینش در زمینه ی تفکر، علم
تأویل را ایجاب می کند . این بینش در زمینه ی هنر آنچه را هانری کوربن" پدیده ی آیینه " می نامد ، میسر می سازد . بدین ترتیب هنر ایران
در برابر خصلت تجسدی و انسان مداری هنر غربی ، بینشی از صور تخیلی قرار می دهد که
روشنگر این است که در
این هنر تمام عوالم هستی مظهر تجلیات وجود است .
این طرز نگرش نتایج زیر را در بر دارد :
ـ رابطه ی جادویی ای که واقعیت صورت بخشنده را به صورت
بخشیده می پیوندد، این امر را مقدور می سازد که یک واقعیت واحد بتواند در سطوح
مختلف پیاپی متجلی شود. این امر از سوی دیگر فرض سمبولیسم آیینه های مُطبَق روی هم
قرار گرفته را پیش می کشد که به اصطلاح شارل بودلر "کلید تطابقات" بین
مراتب مختلف عالم است. به این سبب است که متفکران ایرانی بین زمان و مکان و علیتی
که به هر یک از این عوالم تعلق می گیرد ، اختلاف کیفی می یابند، این موضوع در هنر
از طریق خلق یک "فضای متحرک" با
سطوح متعدد بیان می شود.
ـ در وهله ی دوم طبق این تفکر، طبیعتِ کل ، مظهر تجلیات
وجود است. این همان مفهومی ست که کلمه ی "تشبیه" بیان می کند. هر چیزی
در این زمینه می تواند مظهری بشود که معجزه ی نور در جهان در آن بازبتابد. باید
تاکید کرد که نور جهان ، نقشی کیمیایی در هنر ایران داشته است .ایرانیان از هر چه
تاریک و ظلمانی و تیره است همواره نفرتی طبیعی داشته اند. از دیرباز پیروزی نهایی
نور بر تاریکی اهریمنی یکی از خصایص اصلی دین قدیم ایران بوده است.
ـ در سومین وهله این بینش چند بعدی واقعیت ، جز برای
انسانی چند ساحتی مقدور نیست ، یعنی انسانی که همه ی سطوح عالم را در کلیت خویش
ادغام کند . یا به عبارت دیگر عالم صغیری باشد با حضورهای متعدد که هرکدام با
مرتبه ای از مراتب وجود پیوندی جادویی دارد. به همین علت است که عالمِ مثال، جزءِ
مقابل خود را در فضای انفُسی می یابد، به نحوی که سرانجام فضای آفاقی به بُعد
کیفیِی حالت درونی یعنی روح مبدل می شود و این روح ضمن اینکه مرکز فضای مثالی ست ،
محیط و کرانه ی آن هم محسوب می شود.
برای مطالعه بخش دوم این مجموعه به این لینک روی اتووود مراجعه فرمایید.
بخش دوم
بخش سوم