فضای مثالی در هنر
سنتی ایران
با مطالعه ی فضای
مینیاتور های ایرانی ، با کمال حیرت ملاحظه می شود که هیچ کوششی برای کاوش بُعد
سوم به کار نرفته است و جای پرسپکتیو در
آن ها کاملا خالی ست .
غیاب فضای سه بعدی در
مینیاتور، نه تصادف است و نه به علت عدم مهارت ، بلکه عنصر اساسی یک فضای کیفی ست
که می خواهد پیش از هر چیز "خیالی" باشد. فضایی که در آن اَشکال متبادر
به ذهن، شبیه صور معلق، فاقد ماده و خصایص وابسته با آن هستند.
این رابطه ی "غیرعلّیِ"
متقارن، به خصوص در یک مینیاتور قرن پانزدهم متعلق به مکتب تبریز شاخص است . در
این مینیاتور سه رویداد در زمان های و فضاهای گوناگون و بدون پیوند در کنار هم
نشان داده شده است. این تصویر اهمیت فضاهای منطبق بر هم و روی هم نهاده شده در
مینیاتور ایران را بیان می کند که عبور از یکی به دیگری با استحاله ی داخلی و
ایجاد نوعی"دیالکتیک فضایی" همراه است. این سطوح به گفته ی
لئوبرونستین، "فضایی متحرک" ایجاد می کند که به طور عینی تجسم
نمی یابد، بلکه تماشاگر به کمک مشارکت بصری خود ، آن را می سازد . باز سازی فضای
معادل است با تکیه بر اهمیت "خیال" که در اصل پرتو روح است .
اما مینیاتور خصوصیت
دیگری هم به همین اهمیت دارد که شایسته است مورد توجه قرار گیرد، زیرا یکی از جنبه
های اساسی تفکر و هنر ایرانی ست: عبور از سطحی به سطح دیگر ، که منظور همان تأویل
است. این امر در مینیاتور یک فضای متحرک و یک دیالکتیک حرکت می آفریند که به علت
تاثیر انطباق سطوح، "احساس عمق" پدید می آورد .
در قالی های بزرگ قرن
شانزدهم و نیز در پوشش های کاشیکاری، این موضوع به صورت "چند نوایی"
سطوح و رنگ های متعدد، متجلی می شود و در شعر شاعرانی چون حافظ از طریق فضای
شاعرانه ی حالات متقارن و دیالکتیک عشق که همچون حرکت بی قرار روح در طلب محبوب
ازلی ست ، بیان می گردد .
ما این فضای با سطوح
متنوع و متعدد را در تذهیب های دور نسخ خطی قرن پانزدهم میلادی، گچبری های محراب
ها، در مفرغینه های حکاکی شده از قرن دوازدهم به بعد، در طرح های هندسی آجرها و به
خصوص در معماری دوره ی سلجوغی و همچنین در پوشش های کاشی مثلا در مسجد شاه اصفهان
می بینیم .
تماس با غرب
برای نشان دادن وسعت
ضربه ی برخورد ما با غرب ، شاید بهتر باشد چند کلمه ای درباره ی عناصر غالب تفکر
غربی گفته شود که اساسا با تفکر ما متفاوت است . زیرا تا این اختلاف های اساسی را
بررسی نکرده باشیم ، داوریهامان درباره ی حالت کنونی تفکر و هنر ایرانی قهراً سطحی
خواهد بود .
آنچه که موجب
آشفتگی می شود ، این است که در برابر بینش "شاعرانهْ اساطیریِ" ما،
غرب تفکری تعقلی یعنی حصولی قرار می دهد که در آن معیار تحقق حقیقت چیزی ست که به
طور تجربی قابل آزمایش و بررسی باشد :
در برابر زمان ها و
فضاهای کیفی وابسته با حالات درونی ما، زمان ها و فضاهایی خالی از هر مضمون معادی
و مثالی و در برابر مظاهر عالم مثال ما، غیرقابل تحمیل بودن روح و ماده و باطن و
ظاهر را قرار می دهد. تعقلی شدن هر معرفت همراه با اسطوره زدایی زمان در نهایت در غرب منجر به "تاریخ پرستی"، دنیوی شدن روح و از
هم پاشیدن ارزش های متافیزیکی می گردد که صورت قاطعش در این جمله ی نیچه خلاصه می
شود : "خدا مرده است ".
از دکارت تا مارکس،
فکر غربی، طبیعت را به تدریج دنیوی و مبدل به شی گردانده و انسان را "حیوان
کارگر" و فلسفه را به انسان شناسی تقلیل داده است. این حرکت نیهیلیسم از طریق
آشفتگی و پریشانی و هجوم نیروهای تاریک ناخودآگاه در ادبیات و هنر مشاهده می شود .
اولیس جیز جولیس ، کوه جادویی توماس مان ، گرگ بیابان هرمان هسه، و خراب آباد
تی.اس.الیوت نمونه های بارز این تعبیرند.
از گوته تا داستایفسکی،
پروست، کافکا و جویس، ما ناظر تجزیه ی هر چه واضح تر سبک، اثر ترکیب شده و شخصیت
انسانی هستیم. شخصیت های داستایفسکی فردهای مجسم نیستند، بلکه حرکات روحی اند و
انسانی یکپارچه را نشان نمی دهند، بلکه از قدرت های مرموز دنیای درون حکایت دارند.
اینجا سلطه ی هاویه ی صورت ها ـ صورت های جهنمی ـ
نیروهای ناآگاه و ظلمانی ست، سلطه ی جهانی ست که در آن مظاهر روانی، جانشین
واقعیت های جهان عینی می شود. جهانی که در آن تجزیه ی هر چه تا آن زمان خوب بوده،
با نیستی آنچه واقعی شمرده می شده است توام می گردد. در آنجا ظهور آن وجه چیزها
دیده می شود.