دوران
فترت
از زمانی که ایران با غرب تماس حاصل کرده است (اواخر دوره قاجار) آیا
توانسته است آثار بزرگی شبیه به آثار گذشته یا آثار دوره ی جدید فرهنگ غربی به
وجود آورد ؟ بدبختانه پاسخ منفی ست .
ایران در محل تلاقی دو جهان واقع شده است که بدون ابراز
خشونت نمی توانند همزیستی کنند . ارزش های عینی تمدن ما که بر محور دید مثالی جهان
قرار دارد در هم فرو می ریزد . در برابر حالت تهاجم تفکر غربی که مدعی عینی و
تجربی بودن است و جوهرش همان تفکر تکنیکی ست و دستاوردهای مادی عظیم ،
کارایی حیرت انگیزش را تایید می کند دید شاعرانه ی ما از جهان ، ناهمخوان ، شکننده
، گذشته گرا و حتی برای بسیاری همچون ترمز در کار پیشرفت به نظر می رسد .
یک مثال : زبان فارسی زیر بار مفاهیم علوم جدید غربی از پای
در آمده و ما گناه آن را از فقر آن می دانیم . بدون توسل به تعصب قومی می توانیم
بگوییم که هیچ زبانی در شاهکارهای شاعرانه با فارسی برابری نمی تواند کرد . اگر
تحقق چنین شاهکارهایی در زمینه ی شعر ممکن است به این جهت است که قریحه ی زبان
فارسی ، خود را در ساحتی بیان می کند که الزاما همان ساحتی نیست که بر منطق علوم
غربی حاکم است و نتیجتا مقاومتش بیشتر دلیل یک ناسازگاری وجودی ست تا نارسایی مادی
.
ایران تحت شرایط هجوم "ایسم" ها ، ارزش های
غربی را به عاریت می گیرد ، زیرا همه ی ایسم ها بر محور یک نظام ارزش دقیق استوار
است : چه مارکسیسم باشد و چه پوزیویتیسم و چه اگزیستانسیالیسم و چه هر ایسم دیگری
. اما آنچه ما به عاریت می گیریم ارزش های دست دوم هستند . دیگر اینکه از ابداع
ایسم ها و پادزهرهای خنثی کننده ی آن ها عقب مانده ایم .
از میان انبوه نظریات غربی ، غرب فلیسین شاله ، آکوست کنت و
پوزیتیویسم از اعتباره افتاده ی او را می شناسیم . بدتر از همه اینکه ، این ارزش
های دست دوم که به هیچ وجه پاسخگوی حساسیت های ما نیست ، به صورتی درهم و برهم ،
وارد جهانی (شرق) می شود که دقیقا هرگونه "ذهنیت" ارزش ها را رد می کند
، چرا که بینش آن عالم (شرق) ماخوذ از منبع ماورای وجود انسان است.
هنر کنونی ایران هنر دوره ی فترت است، اما منظور از دوره ی
فترت چیست ؟
برای پاسخ به این سوال از تفسیر هایدگر درباره ی شعری از
هولدرلین به خصوص در مورد معنای "زمان عسرت"
مدد می گیریم . به عقیده ی هایدگر شاعر بین " خدایانی که گریخته اند و خدایی
که خواهد آمد " وضعی واسط و رابط دارد . این زمان عسرت است زیرا با دو
عدم و یک نفی مضاعف مشخص می شود : دیگر نبودن خدایان گریخته و هنوز نیامدن خدایی
که خواهد آمد .
این زمان دوره ی انحلال صور و از هم پاشیدگی نظام های
فرهنگی هم هست . برای هنرمندان این آستانه ی نبردی ست با دیو یا جستجوی یک تجربه ی
جدید معنوی که تی اس الیوت آن را نقطه ثابت دنیای گردان می خواند .
غیب خدا که به صورت یک نیستی احساس می شود ، خود شروع تجربه
ی تازه ای می گردد برای بازیافتن خدا در آن سوی خدا ، در فراسوی نام هایش و در
جلوه های مثالی اش . به این جهت است که زمان عسرت زمان
خلاقیت هم هست .
بنابراین ما شرقیان که روح علمی – صنعتی را نیافریده ایم و
مسئول افسون زدایی دنیایی نیستیم که از انسان خدایی آفریده است و از خدا مخلوق
فرعی انسان ، در چه موضعی قرار داریم ؟ آیا در زمان عسرت واقع شده ایم ؟ نه هنوز .
آیا در مرحله ی غیبت کلی خدا قرار گرفته ایم که غیبتش موجب
تجربه ی تازه ی معنوی شود ؟ نه هنوز .
پس در کجاییم ؟ در دوره ی احضار خدایانیم . بین احتضار و
مرگ نزدیک آن . به عبارت دیگر در یک دوره ی فترت هستیم ، در مرحله ی " نه
هنوز " در هر دو سو .
به این جهت است که شاعر ما نه حافظ است نه ریلکه و نه الیوت
. نقاشمان نه بهزاد است نه ماتیس و نه پیکاسو و متفکرمان نه ملاصدرا است نه نیچه و
هایدگر . ما متفکران و هنرمندان دوره ی فترت هستیم .
این موقعیت مخصوص علی رغم ضعف و کم مایگی اجتناب ناپذیری که
در همه ی زمینه ها بر می انگیزد یک امتیاز هم دارد که عبارت است از : امکان نجات
آنچه برایمان باقی مانده ، منظورم آن باغ بهشتی ست که ایران در درون خود دارد .
اما چطور می توان این باغ شکننده را در دنیایی که حرمت همه
ی فضا حتی مقدس ترین شان را بی دریغ می شکنند نجات داد ؟
همسان شدن رقت انگیز قرن ما به التقاط می انجامد که این یک
به آسانی به صورت ابتذال در می آید .
شرایط مناسب برای حفظ نوعی هویت فرهنگی از این قرارند :
ـ ابتدا برقراری یک گفتگو با خاطره
ی ازلی خود
ـ و سپس گفتگو با غرب
غرض از گفتگو با خاطره ازلی ، فراخواندن تصنعی گذشته و
تقلید صورت های خالی از هر مضمونی نیست سنت گرایی کهنه پرستانه هم مورد نظر نیست .
سنت نمی تواند یک تشییع جنازه باشد . هانری کربن می گوید : سنت اساسا زایش
(رنسانس) است و هر زایش دوباره ای به فعلیت درآمدن یک سنت در زمان حال است . یعنی
زمان حالی نظیر آنچه با آن رنسانس کارولنژی قرن نهم ، رنسانس بیزانس قرن دهم و
رنسانس بزرگ شانزدهم اروپا منتقل کرد و رساند . به این شیوه است که سهروردی ،
فیلسوف بزرگ ایرانی ، خود را وارث و باز آفریننده ی حکمت الهی ایرانیان قرار داد .
فعلیت لاینقطع این خاطره و وفاداری ایران به گنجینه های
مضامین آن بود که باعث مداومت هنر و تفکر ایرانیان شد . اگر این وفاداری ایران را
همواره از آسیب مهاجمان نجات داده است ، هیچ دلیلی وجود ندارد که در حال حاضر هم
نتواند نجات دهد .
اما چطور می توان این همزبانی را برقرار کرد ؟
بدون شک نمی توان با قطع و یقین به این سوال پاسخ داد . این
کار را در موقعیتی می شود انجام داد که به ارزش های اصیل یک ملت ، اهمیتی لااقل
مساوی با ارزش های اقتصادی داده شود که امروزه تنها ضوابط توفیق همه ی ملت ها به
نظر می رسد .
به فرض آنکه این همزمانی تحقق یافته باشد ، موثر نخواهد شد
مگر آنکه با گفتگویی مکمل با غرب همراه شود .
ما هم اکنون در سرنوشت خود با دنیای غرب شریکیم . شرق غربی
می شود ، چه بخواهد چه نخواهد . اگر نتوانیم به باطن روح غرب نفوذ کنیم ، خطر دو
چندان خواهد شد.
تلقی ایرانی عادی در برابر غرب ، بین دو قطب
افراطی تسلیم بی قید و شرط و طرد بی چون و چرا نوسان دارد . این دو قطب هر دو از یک عدم شناخت سرچشمه می گیرند . غرب
نه بهشت اهالی مدینه فاضله است و نه جهنم نفرین شدگان ابدی . آنها که غربیان رو
چون ابرمردان می نگرند و آنها که ایشان را مسئول همه درماندگی های دنیا می دانند ،
متاسفانه از غرب چیزی نمی شناسند جز محصولات فرعی اش ...
علی رغم دهکده ی جهانی که مارشال مک لوهان از آن سخن می
گوید انسان ها در اعماق وجود خود وابسته به مأوای خویش باقی خواهند ماند .
آیا می
توان با غرب همزبانی برقرار کرد ؟
هایدگر در مصاحبه ی جالب خود با یک دانشمند ژاپنی می گوید
که گفتگو بین آن دو مشکل است چون خانه ی وجود مشترکی ندارند و چون زبان خانه ی
وجود خاطره ی ماست ، خود وسیله ی ارتباط هم مانع گفتگو می شود .
به این جهت است که گفتگو با غرب جز بر اساس اصالت طرفین نمی
تواند صورت گیرد .
غرب گذشته از منطقه ی جغرافیایی یک جهان بینی هم هست که بر
دو هزار و پانصد سال تاریخ تکیه دارد . شرق که در آن شناسایی بیشتر حضور ناشی از
معرفت اشراقی ست ، یک نحوه ی وجود است .
هر انسانی هم شرق خود را دارد و هم غرب خود را . غرض این
است که به هر یک سهم شایسته اش داده شود .
سرنوشت هنر ایران به همه این موارد بستگی دارد .
ایران بحرانی را می گذارند ، بین دو دنیایی ست که یکدیگر را نفی می کنند . تعادل
و سنتز و نیز مداومت خدشه ناپذیر سنتش موقوف است بر وفاداری به میراث قرون و
ادراکش از فرهنگ راستین غرب .