چندین هزار سال
پیش از اختراع نوشتار، "ترسیم" جهان انسان را به گونه ای انقلابی تغییر
داد، درواقع از خلال اولین تجربه های ترسیمی بشر، انسان جدیدی به عنوان
"انسان ترسیم گر" متولد شد و عصر ترسیم آغاز گشت و نسبت میان انسان و
جهان انسانی با جهان (طبیعی) بیرون را برای همیشه دست خوش تغییر و تاریخ بشر را به
قبل و بعد از خود تقسیم کرد، از آن زمان تا به امروز ترسیم نقش موثری در "فهم"
، "ثبت" و"انتقال" آنچه "فهم شده" (دانش) در حوزه
های مختلف دانش ایفا کرده است.
معماری به عنوان یکی از این حوزه های دانش به شکل تاریخی با ترسیم گره خورده است تا جایی که افرادی همچون "لبیوس وودز"،
"معماری" و "ترسیم" را معادل هم قرار داده و جهان معماری را "جهانی
ترسیمی" می دانند ، جایی که معماری در آن"“می اندیشد" و
آلترناتیوهای "جهان واقعی" را تولید می کند لذا از جهت همین رابطه "زیرساختیِ"
ترسیم با "واقعیت"، ترسیم همواره امکان نقد جهان واقعی را فراهم می
سازد. در واقع ترسیم انتقادی از طریق ترسیم "دیگرگونِ وضعیت" یا اساسا
ترسیمِ "وضعیت دیگرگون"، "فهم غالب" از موضوع را دچار "تنش"
کرده و چیزی در موضوع یا تمام موضوع را "بحرانی" می کند و از خلال این
وضعیت بحرانی روزنه هایی به امکان "فهم دیگرگون" از موضوع را فراهم می
سازد. دامنه این موضوع از فهم و تعریف هستی شناسانه و مفاهیم درون دیسیپلین معماری
تا مباحث اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و هر آنچه که به نوعی از طریق "فهم
معمارانه" قابل "خواندن"، "اندیشیدن" و "ترسیم
کردن" است را شامل می شود.
"جغرافیای"فکری،
تاریخی، فرهنگی، سیاسی و ...، در یک کلام "کانتکست"، یکی از خواستگاه
های اساسی در موضوعیت بخشی به "موضوعات اندیشیدن" و "چگونه اندیشیدن"
به آن موضوعات در ترسیمات انتقادی اند، به طور مثال کانستراکتیویست ها و معماران
روس دهه های بیست و سی قرن بیستم میلادی ، ترسیمات فوق العاده ای در جهت نقد جهان "سرمایه
محور" از طریق ترسیم ایده های آلترناتیو آن در جهانی "کمونیستی" ،
با تاکید بر ظرفیت های "تکنولوژیک" جهان مدرن ارائه کردند، سه دهه بعد
در اروپا، گروه آرکی گرام در نگاهی انتقادی و در جهت جلوگیری از تبدیل معماری مدرن
به یک "ایدئولوژی" مشخص "همسان ساز"، مجموعه پروژه های ترسیمی
را آغاز کرد و با الهام از ترسیمات معماران روس در تاکید بر ظرفیت های "تکنولوژیک"
جهان مدرن، و البته از طریق استراتژی وارونه سازی محتوایی خیلی از آنها آلترناتیو
هایی در مقیاس شهر و البته در "غرب سرمایه داری" و همسو با آن ارائه می دهد، البته همزمان با
همین دوره گروه های متعدد دیگری در اروپا با نگاهی سوسیالیستی نقد مصرف گرایی و
ارزش های سرمایه داری را از طریق پروژه های ترسیمی دنبال می کردند، تقریبا همزمان
با همین دوره در غرب،"متابولیست ها" در ژاپن درگیر پروژه مشابهی بودند، که
در بعضی از آنها هم رد پای آنچه قبلا در ترسیمات معماران روس اندیشیده شده بود به
نوعی دیده می شود.
اما در زمانی که متابولیست ها هم به دنبال ظرفیت های "تکنولوژی" در جهت
ساخت شهرهای جدید "مسحور کننده" با ادعای رویکردطبیعت گرایی ژاپنی و امتداد
نظم طبیعت بودند، "آراتا ایسوزاکی" با پروژه ترسیمی "دوباره ویران
سازی هیروشیما" به جای ترسیم یک هیروشیمای جدید پر زرق و برق و تکنولوژیک، در
رادیکالترین شکل ممکن هیروشیمای "فاجعه زده" را آنچنان که "هست"
در همان "وضعیت دفورمه" شده ناشی از سویه تخریب گرایانه و تاریک "تکنولوژی"
مدرن "بازتولید" می کند و از خلال آن ایده شهر آلترناتیوِ مدرن را به
عنوان شهری خارج از شبکه بندی ها و زونْبندی و سلسله مراتب و فرم های کیوبیک
مدرنیستی دنبال می کند و از این طریق در موضعی عمیقا انتقادی بر "نسبت"
و "تجربه تاریخی متفاوت" ژاپن از دستاوردهای "تکنولوژیک" جهان
مدرن تاکید می کند.
اما تقریبا زمانی
که "غرب" و "شرق" از طریق ترسیمات، آلترناتیوهای انتقادی
شهرها و معماری مدرن را دنبال می کردند کشوری مثل لبنان در "خاورمیانه"
از میانه دهه هفتاد تا پایان دهه هشتاد به مدت پانزده سال درگیر "جنگ داخلی"
بود به طوری که آثار آن تا هم اکنون در
شهرهای لبنان قابل مشاهده هست، و همین "وضعیت لبنان تاریخی" در تقابل با
وضعیت "لبنان توریستی جدید " در سال های اخیر "موضوع" پروژه
ترسیمی انتقادی "برنارد خوری"، معمار لبنانی، در نقد نگاه "توریستی"
و "انتزاعی" و" بی تاریخ" به شهر خاورمیانه ای بیروت و مسائل
آن بوده است. در فلسطین گروه معماریDAAR بواسطه
پروژه های ترسیمی انتقادی و از طریق بحرانی کردن مفاهیم "مرز" و
"قلمرو" و تاکید بر "تاریخ تحولات"
فلسطین، در واقع به معماری به مثابه ابزاری برای "جنگیدن" و
"مقاومت" موضوعیت می بخشد.
لذا تمام این
نمونه های تاریخی ترسیمات انتقادی، علی رغم تفاوت ها یک نقطه مشترک دارند و آن اینکه هر ترسیم
انتقادی در جهان معماری بیش و "پیش" از هر چیزی، وضعیت "عینی/تاریخی"
کانتکست خود را، در نسبت با خود و دیگری، "پرابلماتیک" و از خلال آن "مختصات"
جغرافیای فکری، تاریخی و فرهنگی و ... خود را "فهم" و "مستند"
می کند و از این طریق "امکان اندیشیدن" به "خود" و
"جهان" را فراهم می سازد.
به عبارتی نسبت
"ترسیم" و "اندیشه" در جهان معماری همچون نسبت
"زبان" و "اندیشه" در دیدگاه مارتین هایدگر است بدین معنا اگر
"چیزی" قبلا وارد "ترسیم" نشود در واقع وارد حوزه "اندیشه
معماری" نشده، امکان موجودیت نداشته و نهایتا در جهان معماری "غایب"
است لذا قطعا برای معماری ای که در آن اندیشیدن به "خود" و تعیین مختصات
"خود" از خلال وضعیت عینی جایی ندارد، اندیشیدن به هر وضعیت آلترناتیوی
پیشاپیش "غیرممکن" است و لذا انتظار دستیابی به چیزی بیش از بازی های
فرمال سطحی و ترکیب بندی ها در آینده ای نزدیک انتظاری "بلاموضوع" خواهد
بود .
از این رو نفس
وجود ترسیمات انتقادی در آثار" تاریخ معماری" یک جامعه، پیشاْپیش به
معنای "فهم" معمار و جامعه معماری از خودش به عنوان چیزی بیش از یک
"حرفه مند" خواهد بود، بدین معنا شاید بتوان این "گذر" معماری
از "حرفه" به "دانش" را در جوامع مختلف از طریق "تاریخ
ترسیمات معماری" آن جامعه و ملت دنبال کرد؛ لذا به نظر می رسد در هر ترسیم
انتقادی همواره چیزی هست که به اندازه "اولین" تجربه های ترسیمی بشر میل
به "انقلاب" دارد چیزی که ترسیم را به ظرفیت و لحظه "شورشی" و
سرنوشت ساز "اولیه" بازمی گرداند.