بیش از بیست سال است
که در مورد تغییرات اقلیمی مطلب می خوانیم، در ابتدای امر به ندرت و سپس هر روز،
تا اینکه دیگر نمی توانیم آن را انکار کنیم. دنیا می سوزد. اقیانوس
ها در حال گرم شدن و اسیدی شدن هستند. گونه ها در ششمین دوره انقراض بزرگ حیات در حال مرگ اند. کوالا
ها به عنوان گونه های کاریزماتیک در حال انقراض که اشک ما را در می آورند؛
جایگزین خرس های قطبی شده اند. میلیون ها نفر آواره و در حال مهاجرتند و تنها با دیوار
ها، مرزها و مرگ روبرو می شوند.
اخبار را خوانده ایم و اوضاع بدتر هم خواهد شد. با گسترش بیماری های همه گیر، با ادامه روند بحرانی تغییرات اقلیمی؛
الزامات سرمایه مانع اقدامات دولتی در مورد هر چیزی بجز حمایت از بانک ها و شرکت
ها می شود. از سال 1988،
زمانی که مخاطرات تغییرات اقلیمی بر اثر فعالیت های انسانی با تأسیس هیئت بیندولتی
تغییر اقلیم (IPCC) رسماً شناخته شد، سهم بخش نفت و گاز در گرمایش جهانی دو
برابر شده است. این صنعت در طول
بیست و هشت سال، از 1988 تاکنون، به
اندازه 237 سال از زمان آغاز انقلاب صنعتی تا به امروز، گاز گلخانه ای منتشر
کرده است. گزارش های منظم نشان
می دهند که تأثیرات جوی انتشار این گازها سریعتر از آنچه بوده که دانشمندان
انتظارش را داشته اند. زمان
سنج IPCC به ما می گوید که یازده سال فرصت داریم تا از افزایش دمای بیش
از 1.5درجه سانتیگراد کره زمین نسبت به دوران پیشا صنعتی
جلوگیری کنیم. برخی از مکانهای
روی کره زمین در تابستان 2019 به این نقطه رسیده اند. "تغییرات اقلیمی" – آن لقبی که روزی بی اهمیت قلمداد می شد و بهمین دلیل توسط مشاور سیاسی جمهوری خواه، فرانک
لوتز مقدم شمرده و توسط دولت جورج دبلیو بوش پذیرفته شد، چراکه "گرمایش
جهانی" بسیار آخرالزمانی به نظر می رسید و اینطور فکر می شد که پذیرش آن بارمسئولیتی بهمراه نخواهد داشت و صرفا یک ژست محبوب کننده است- از دور بودن و غیرممکن بودن
به اینجا رسیده و غیرقابل انکار است. این امر مانع تأمین بودجه کمکی اقتصادی ایالات متحده و کانادا در پی ویروس
کرونا برای شرکت های نفت و گاز نشده است.
کسانی که کمترین مسئولیت در تغییرات اقلیمی متوجه آنهاست،کسانی
هستند که بیشترین آسیب را از استعمار سرمایه داری و رانه امپریالیسم دیده
اند، و در خط مقدم فاجعه اقلیمی قرار می گیرند. چگونه می توان در میان خشکسالی بی
پایان، آب تمیز پیدا کرد؟ چگونه گیاهان، غذا و هیزم مورد نیازمان را در میان جنگل
زدایی پیش رونده فراهم کنیم؟ چگونه از سیل و آتش سوزی جان سالم به در بریم؟ قرن ها
استعمار، استثمار و جنگ، ظرفیت مردم برای زنده ماندن و رشد را تضعیف می کند، و به
فقرا، زنان، کودکان، معلولان و اقلیت های نژادی و ملی که پیش تر در معرض آسیب قرار
گرفته بودند و سخت تر از همه، سالخوردگان آسیب می رساند. بر اساس گزارش سازمان ملل ،"ما در معرض خطر سناریوی "آپارتاید اقلیمی" قرار داریم که در آن ثروتمندان برای فرار از گرمای بیش از حد،
گرسنگی، تعارض و کشمکش هزینه می کنند در
حالی که سایر جهانیان رنج می برند." سرمایه
داری با مجبور کردن افراد به مبارزه در جهت بقا، همواره به برخی دیگر فرصت و اجازه
شکوفایی داده است. بحران
اقلیمی -و هم اکنون ویروس کرونا- این تحرکات را در جهت یک جنگ طبقاتی جهانی تشدید
می کند. طبق
گفته مارکس ، "انهدام یا انقلاب، کلید واژه محوری" عصر ما است.
پس از انکار
چنین تناقضات واضح و بدخیمی می بایست موجد تقویت راهکارهای سیاسی
باشند. لیکن تاکنون اینگونه نبوده است. طبقه بندی قدیمی مابین انکار کنندگان تغییرات اقلیمی و جامعه مبتنی بر واقعیت، از میان
رفته، اما هنوز مورد جدیدی، شکل سیاسی پیدا نکرده است. حتی با وجود آنکه دولت ترامپ برای از میان برداشتن حمایت های
زیست محیطی، به ویژه مقررات مربوط به دوران اوباما با هدف کاهش انتشار، تلاش می
کند؛ گرمایش جهانی را به رسمیت می شناسد. از وزارت دفاع ایالات متحده تا بخش های جهانی انرژی و بانکی،
این واقعیت را پذیرفته اند که انتشار کربن منجر به افزایش دما می شود. اکنون مبارزه بر سر این است که چه کاری باید کرد و چه کسی
باید هزینه کند.
کشمکش های پیشین علیه انکار تغییرات اقلیمی و گرمایش
جهانی به نفع هر دو جریان، چپ و راست بود - شاید بدین دلیل که برخی همچنان
در این زمینه به مبارزه ادامه می دهند. انکارگرایی برای انتشار کربن زمان خرید، و توسعه گسترده صنعت
را در سراسر آمریکای شمالی امکان پذیر نمود. فقط بین سالهای 2010 و 2012، دولت اوباما 29604 مایل خط لوله
احداث کرد. مخالفت با انکار تغییرات
اقلیمی، فعالان محیط زیستی را قادر می سازد جریان اصلی را یافته و ائتلافی گسترده
شامل دانشمندان، فعالان حقوق بومی و طرفداران عدالت اجتماعی تشکیل دهند. در اتحاد
با علم، فعالان محیط زیستی، شخصیت های اکو هیپی خود را بروز دادند تا سردمدار
انتقادات مبتنی بر واقعیت در زمینه مصرف انبوه باشند. فرهنگ کالایی نه تنها از نظر
معنوی میرا است؛ بلکه وابستگی زنجیره های تأمین جهانی به انرژی مبتنی بر کربن بدین
معنی ست که مصرف افسار گسیخته و نامحدود مستقیماً بر حیات روی زمین تأثیر می
گذارد. به عنوان مثال، می توان به حامیان آب در منطقه حفاطت شده "استندینگ
راک" اشاره کرد، که با نشان دادن مخالفت جمعی خود نسبت به خطوط لوله و
فرکینگ؛ رهبری مردم بومی را در سطح ملی و بین المللی مورد توجه قرار دادند. توجه
به مناطق قربانی، که درگیر مرگ تدریجی هستند و محرومیت های مداوم ناشی از
نژادپرستی محیط زیستی به فعالان محیط زیستی کمک کرد تا فراتر از تصورات نخبه
گرایانه ای که با حفاظت از محیط زیست عجین بود؛ حرکت کنند. فعالیت پایدار در ایجاد
اتحادی علیه انکار تغییرات اقلیمی، و
سیستم نژادپرستانه ، استعمارگر و سرمایه داری که سعی در حفظ آن داشت، یک جنبش
عدالت زیست محیطی فراگیر و قدرتمند را خلق نمود.
اگرچه بحث تغییرات
اقلیمی فراتر از اختلاف میان انکار کنندگان و باورمندان حرکت کرده
است، اما همچنان برخی از ترقی خواهان منکر این امر هستند. آنها به جای مبارزه
در زمین جدید كه با تأیید گسترده واقعیت تغییرات اقلیمی همراه است، با مغلطه با مسئله
انكار در مباحث خود روبرو شده و از خود در برابر بار سنگین مسئوليت اقدام عملی
محافظت می كنند. در حالی که دیگر هیچ
کس تغییرات اقلیمی را به طور جدی انکار نمی کند، ترقی خواهان روش های جدیدی -و
اغلب کاملاً خلاقانه- برای انکار پیامدهای سیاسی واقعی تغییرات آب و هوایی یافته اند که تضمین می کنند هیچ چیز نباید بطور اساسی و بنیادین تغییر کند.
انکار ترقی خواهانه
برخی از ترقی خواهان به این نتیجه رسیده اند که ویرانی
اجتناب ناپذیر است. بر این اساس ما فقط باید آن را
بپذیریم. این ترقی خواهان
همچنان مهمترین مسئله موجود را تحت انکار فاجعه اقلیمی ارائه می دهند. به ما گفته
می شود وظیفه ی پیش رو،
روانشناختی است. به عنوان مثال، جِم
بندل در برنامه "دستور کار انطباق عمیق" 2018 ، اجتناب ناپذیری
فروپاشی اجتماعی را موضوعی نه منبعث از زیرساخت های کالبدی و منابع انرژی بلکه ناشی
از ارزش های انسانی و روانشناسی می داند. تغییرات اقلیمی مانند ابتلا به سرطان است: این امر یک
ارزیابی مجدد گسترده از آنچه در زندگی مهم است را تحمیل می کند.
عدم پذیرش فاجعه اقلیمی، نشانگر ناتوانی عمیق تری در ارتباط با برقراری رابطه بهتر با زمین است.
پنج سال پیش از آنکه جیم بِندل دستورکار "انطباق عمیق" خود را منتشر کند، روی اسكرانتون پیش از این وظیفه
خود را تحت عنوان یادگیری نحوه مرگ ارائه داده بود. اسكرانتون استدلال كرد، ما باید بپذیریم كه برای نجات خود،
كاری از دست مان ساخته نیست. این پذیرش به ما
امکان می دهد تا از امیدهای دروغین و برنامه های بی نتیجه فاصله بگیریم و اجازه می
دهد تا بر ترس خود غلبه نماییم.
اسکرانتون و بندل در قالب یک "ما"ی مدنی،
"ما"یی متشکل از ارزشهای مشترک، انگاشت های بنیادی و سرمایه گذاری در
امتیازات اقتصاد کربن نظرات خود را ارائه می دهند. هیچ مبارزه طبقاتی، هیچ نابرابری در مسئولیت یا توانایی
پاسخگویی به آتش سوزی ها، خشکسالی ها، سیلها و طوفان های سیاره ای که به سرعت در
حال تغییر اند؛ وجود ندارد. سیاست ناپدید می
گردد، و ظرفیت روانشناختی فرد در پذیرش بدترین حالت و پاسخگویی اخلاقی ، یعنی بازتابی
جایگزین آن می شود.
جاناتان فرانزن
کمتر از منظر انگاشت های بنیادی، اما به همان اندازه بندل و اسکرانتون، در زمینه نابودی سیاره تعیین موضع کرده است. از نظر فرانزن، هرگونه امید به
اجتناب از فاجعه تمدنی گمراه کننده، حتی مضر است، و منجر به تلاش های نابجا و
رویاهای دست نیافتنی می شود. تصور اینکه ممکن است ما سیستم های جدید حمل و نقل و
انرژی بسازیم، و برنامه ریزی کمونیستی را جایگزین رقابت سرمایه دارانه کنیم، یک
رویای ناممکن است -بیهوده و خیالی. ما برای تاب آوری در برابر آتش سوزی ها، طوفان
ها، خشکسالی ها و سایر موارد اضطراری به دلیل افزایش تعداد و شدت آنها، به انباشت
سرمایه نیاز داریم. بهترین کاری که می توانیم انجام دهیم حمایت از وضع
موجود، "ترویج احترام به قوانین و اجرای آنها" است، در حالی که طرفدار
کنترل اسلحه و برابری نژادی و جنسیتی نیز هستیم. به عبارت دیگر؛ بهترین خط مشی ما
پیروی از خط لیبرال، توقف شورش ها و اطمینان از برقراری روابط خوب با پلیس است.
اگر توجه اسکرانتون و بندل از
فاجعه اقلیمی متضمن این مفهوم است که همه چیز تغییر می کند، فرانزن اعتقاد دارد
هیچ کاری نمی شود انجام داد. از آنجا که هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم، کارهای
کمی برای انجام وجود دارند. از دید
فرانزن و همچنین بندل و اسکرانتون، مختصر کاری که باید کرد مبارزه با انکارگرایی
فاجعه اقلیمی است، و اطمینان از آن که صرفاً مردم درک کنند این شرایط واقعاً فاجعه
بار است.
سایر ترقی خواهان به
درستی از پیوستن به دیدگاه اکو-نهیلیسمیِ بندل، اسكرانتون و فرانزن خودداری كرده
اند. به عنوان مثال دیوید والاس-ولز و
دیپش چاکرابارتی استدلال کرده اند که خیلی هم برای اقدام دیر نشده است. با
این حال، این نویسندگان باروشهای متفاوت خود به عنوان طرفداران نوع جدیدی از
انکارگرایی اقلیمی معرفی می شوند. انکار اکو-نهیلیسمی
مبنی بر اینکه کاری برای انجام دادن وجود ندارد با انکار سرشت طبقاتی گرمایش جهانی
جایگزین می شود.
والاس-ولز در کتاب پرفروش
خود به سال 2019 "زمین غیرقابل سکونت"، با جزئیات کامل توضیح می
دهد که ساکنان جهان در یک سیاره در حال گرم شدن چگونه رنج خواهند برد. کتاب اینگونه آغاز می شود:
"این وضعیت؛ وخیم تر، خیلی وخیم تر از آن چیزی است که شما فکرش را می
کنید." والاس-ولز
یک "ما"ی جهانی شده کاذب می خواهد تا با شدت گرفتن بحران، هراس شرایط
احساس شود. او فکر می کند این هراس، محرک "ما" در جهت "اقدام"
خواهد بود. اما این
موضوعِ مسئله ای نیست که وی به آن پرداخته است-آگاهی از اقدام لازم. آنچه ضروری ست توجه به سیاست است و در اینجا
بحث والاس-ولز عقیم می ماند. او
استدلال می کند که اکنون زمان آن نیست که کسی را به ویژه مسئول بلایای اقلیمی خود
بدانیم: "بار مسئولیت سنگین تر از آن
است که بر دوش چند نفر باشد، اما فکر اینکه تنها چیزی که لازم داریم، سقوط معدودی
از افراد مقصر است؛ دلگرم کننده خواهد بود."
از نظر والاس-ولز، انهدام
اکولوژیکی توسط افراد معدودی صورت نگرفته است. بلکه، "هر یک از ما هر بار که
سوئیچ را می چرخانیم ، بلیط هواپیما می خریم یا رأی نمی آوریم، رنج هایی را بر وضعیت
آینده متحمل می سازیم."
هرگز مهم نیست که امروزه 1.2 میلیارد نفر
دسترسی کمی به برق دارند. یا اینکه 80 درصد جمعیت جهان هرگز پرواز نکرده
اند. یا
فاحش ترین آن، اینکه مدیران اکسون موبایل از پیش می دانستند که صنعت آنها در سال
1977 کره زمین را نابود می کند، اما تصمیم گرفتند یافته های خود را پنهان سازند و
تحقیقات انکارگرایانه تغییرات اقلیمی را تأمین کنند، زیرا در کشتار نسل های آینده،
پول زیادی وجود داشت. مقصر
دانستن همه در برابر چنین نابرابری حداکثری، جانبداری از سرمایه فسیلی است. این امر به جای توضیح واضحات، انکار
می کند که: بحران اقلیمی، فضای مبارزه طبقاتی است.
از آنجا که والاس-ولز سرشت
طبقاتی تخریب اقلیمی را نمی بیند، وقتی صحبت از پیشنهادات مربوط به کاهش اثرات آن
می شود، بار دیگر به خطا می رود. او
معتقد است که "دیدگاه محکمی" در مورد اینکه آیا سرمایه داری می تواند
بحران اقلیمی را حل و فصل کند یا خیر وجود ندارد اما با این حال او بصورت
"شهود"ی –نوعی تفکر افراطی محیط زیستی لیبرال–
بیان می دارد: "ما نیازی به کنار گذاشتن چشم انداز رشد اقتصادی برای
کنترل تغییرات اقلیمی نداریم."
چاکرابارتی مانند والاس-ولز، مخاطرات سیاسی فروپاشی اقلیمی
را انکار می کند. وی با طرح پرسشی سر راست به سراغ بحث مورد نرش می رود: "اگر ثروتمندان به
سادگی می توانستند مسیر خود برای برون رفت از این بحران را خریداری کنند و فقط
فقرا رنج می بردند، چرا ملل ثروتمند جز اینکه فقرای جهان (از جمله فقرای ملل
ثروتمند) به اندازه کافی قدرت داشتند باشند تا آنها را مجبور کنند، در مورد گرمایش
جهانی کاری انجام نمی دهند؟" اما او به نتیجه نادرستی می رسد. بنا بر استدلال
چاکرابارتی از آنجا که
"چنین قدرتی از جانب فقرا به وضوح سندیت ندارد" و از آنجا که ملل
ثروتمند "به نوع دوستی خود معروف نیستند"، "یک مورد قابل استناد تر برای ملل و طبقات ثروتمند در زمینه
اقدام جهت تغییرات اقلیمی ... در منافع شخصی روشنفکرانه آنها نهفته است."
او فکر می کند ثروتمندان باید کاملاً
متقاعد شوند به نفع آنها است که از تلاش برای حل و فصل تغییرات اقلیمی حمایت نمایند.
بحث او بیشتر با مباحث آدام اسمیت،
اقتصاددان سیاسی بورژوازی واجد
مشترکاتی ست تا با مبارزه برای عدالت
اجتماعی و اقلیمی. مانند "دست
نامرئی" اسمیت، اینطور فرض می کند که منافع شخصی طبقه سرمایه دار می تواند در
راستای خیر عمومی مهار گردد، که "قوانین طبیعی" رقابت بازار عواقب
خیرخواهانه ای در پی دارد.
این تفکر مقدار پولی را
که می توان در یک جهان در حال گرم شدن بدست آورد؛ نادیده می انگارد. شرکت های معدنی با آگاهی از ذوب شدن یخ؛ ذخایر معدنی و نفتی
جدیدی را در گرینلند خریداری می کنند. شرکت های خصوصی
امنیتی آماده می شوند تا از مشتریان ثروتمند خود در برابر ناآرامی های داخلی ناشی
از خشکسالی، سیل و قحطی محافظت کنند. شرکت های مهندسی هلندی تخصص و برنامه های مربوط به مدیریت
سیل برای شهرهای شناور را می فروشند. سرمایه گذاران ثروتمند بخشهای وسیعی از زمینهای کشاورزی در
جنوب جهانی را خریداری می کنند به امید اینکه بتوانند در صورت کمبود ناشی
از خشکسالی زمینهای قابل کشت را تأمین نمایند. میلیون ها نفر بدلیل اثرات گرمایش جهانی می میرند و سرمایه
داران روی آن حساب باز کرده اند.
منطق خود
انبساطی سرمایه نسبت به مقوله مرگ بی تفاوت است. این گذشته و حال سرمایه داری است. اولویت بخشی اقتصاد سرمایه داری بر سلامت
عمومی از سوی سرمایه گذاران و رهبران عقاید محافظه کار یکی از این نمونه ها هستند. امتناع آمازون از ارائه خدمات اساسی نظافت انبارها و
تجهیزات حفاظت شخصی به کارگران خود یکی از این موارد است. "منافع
شخصی روشنفکرانه" طبقه سرمایه دار امری خیالین و به مثابه پوششی در راستای
استتار مقبولیت اساسی استثمار، سلب مالکیت و امپریالیسم است. تحول بنیادین از طریق
اعمال فشار، از طریق مبارزه طبقاتی و از طریق عاملیت ستمدیدگان و سرکوب شدگان حاصل
می گردد.
روشنفکران ترقی خواه
تنها کسانی نیستند که سیاسی بودن بحران اقلیمی را انکار می کنند. جنبش شورش انقراض (XR) ، یکی از بدترین جنبش های زیست محیطی امروز، استدلال می کند که علم
اقلیم خود گویاست و سیاست مانع اقدام می شود بنابراین این جنبش
خواستار "اقدامی فراتر از سیاست" است. نتیجه انکار سیاست و
نفی مسئولیت است.
XR خود را
به عنوان "یک شبکه غیرسیاسی بین المللی با استفاده از اقدامات مستقیم غیر
خشونت آمیز برای ترغیب دولتها به اقدام عادلانه در مورد شرایط اقلیمی و
اکولوژیکی" توصیف می کند. همانطور که راجر هالام، بنیانگذار آن، در کتابچه
خود "حس مشترک برای قرن بیست و یکم" توضیح می دهد، جنبش؛ به امید فراتر
رفتن از پارلمانتاریسم بورژوازی و جناح بندی جنبش اجتماعی، موضعی "غیر
سیاسی" اتخاذ می کند. هالام امیدوار است که بتواند بحران اقلیمی را از
یک مسئله سیاسی به یک مسئله اخلاقی تغییر دهد. وی بی عملی دولت درمورد تغییر اقلیم را نه به مثابه
تصمیم سیاسی آگاهانه و استراتژیک برای قرار دادن سود در مقابل مردم و سیاره، بلکه
به مثابه "یک شکست اخلاقی" توصیف می کند. به همین ترتیب، او مبارزه برای عدالت اجتماعی و
اکولوژیکی را نه به مثابه بخشی از یک جنبش توده ای طبقه کارگر بلکه از نظرگاه وضعیت اخلاقی فردی در نظر می گیرد.
بیان خودِ عبارت
"فراتر از سیاست" واقعیت سیاسی را پاک نمی کند. در واقع، یکی از
چیزهای عجیب در مورد سیاست این است که هرچه بیشتر سعی کنید از آن فراتر بروید،
بیشتر درگیر آن می شوید. این درسی است که XR باید
می آموخت وقتی منتقدان؛ نابسندگی و نارسایی دیدگاه این جنبش در زمینه سیاست، نژاد،
معلولیت و طبقات را تذکر دادند،
اما این کار را نکرد. اخلاق گرایی XR به
مثابه یک لیبرالیسم خرده بورژوائی سفیدپوست که کاملاً مطابق با ایدئولوژی مسلط بر
زمان ماست، پیش فرض می کند: سیاست بد است زیرا تفرقه افکن است، زیرا از ما می
خواهد یک جناح را انتخاب کنیم، از رفقا و دشمنان خود نام ببریم. بیش
از همه، سیاست سخت است زیرا از ما می خواهد که قدرت را به چنگ آوریم و آنرا بکار
گیریم، منظم، متمرکز و واجد دیدی واضح باشیم نسبت به آنچه امیدواریم بدان دست
یابیم. همیشه یکپارچه سازی یک جنبش غیر سیاسی
حول یک مجموعه اهداف با تعاریف نادرست و بدون دشمن واقعی، آسان تر خواهد بود -و
بدون شک سریعتر به رضایت بخشی خواهد رسید.
منبع:
https://www.e-flux.com/journal/110/335242/revolution-or-ruin
کای هرون،
فارغ التحصیل مقطع دکتری علوم سیاسی از دانشگاه منچستر و علاقه مند به تحقیق در
حوزه های تئوری سیاسی، بوم شناسی، روانکاوی و اقتصاد سیاسی است. وی
کمک سردبیر مجله ROAR است.
جودی دین، نظریه پرداز سیاسی
و استاد علوم سیاسی در کالج های هوبارت و ویلیام اسمیت در ژنو، ایالت نیویورک است. آخرین
کتاب او با عنوان "رفیق"؛ مقاله ای در باب تعلقات سیاسی ست که توسط Verso در
سال 2019 منتشر شده است.
قسمت اول
قسمت دوم