هنر دارای دو حد و کرانه است؛ اغوا و ابتذال. از یک
سو هنری هست که می تواند بنابر قاعده های غریب و دیگرگونه، صحنه ای به دور از
واقعیت بسازد؛ از سوی دیگر، هنر واقع گرا وجود دارد که به امری تشریحی و عینی، به
آیینه ی تمام نمای واپاشی و تجزیه ی جهان تبدیل می شود و از این رو به عمق هرزه گی
و ابتذال در می غلتد.
ابتذال هم متحول شده است: نمایاندن بدن برهنه موهن است و مبتذل؛ ولی نشان دادن
نزاری و لاغری و پوست کشیده بر استخوان از ان هم موهن تر است. این روشن است که
امروز وضعیتِ بغرنج و بحرانیِ رسانه حول همین رواداشتنِ ابزارِ افراط هرزه گی می
گردد. اگر همه چیز باید گفته شود، خوب، همه چیز گفته خواهد شد. . . با این حال
حقیقت عینی مبتذل است.
واقعیت این است که وقتی از جزییات روابط جنسی بیل کلینتون باخبر می شویم، هرزه گی
و ابتذال به چنان حدی از مضحکه می رسد که تعجب آور خواهد بود اگر هیچ وجه طنزآلود
و آیرونیکی در ان جسته و دیده نشود.
این چرخش آیرونیک ـ توسل به مضحکه در رویارویی با وفور ابتذال ـ چه بسا واپسین
تجسم ذات اغوا در جهان تباهیده و هرزه باشد: چیزی که ما در عمقِ وجودمان هرگز قادر
به باور آن نیستیم. هرزه گی ـ یعنی پیدایی تمام عیار چیزها ـ تا آن حدی برنتابیدنی
می شود که ما ناگزیریم با به کاربستنِ راه بردی آیرونیک آن را تحمل کنیم. وگرنه
این ترانمایی، این شفافیتِ خاص به کل هلاکت بار می بود.