جورجیو آگامبن، اردوگاه و آشویتس را به منزله
پارادایم زیستِ سیاسی بنیادین غرب درک می کند، به سان تجلی کامل قدرت بر زندگی.
اما اگر ما آرزوی ویران کردن این پارادایم را داشته باشیم، فقط فهمیدن آن کافی
نخواهد بود، یا نگریستن به چشمان تاریکی و انتظار اینکه کلام نجات بخش به نوعی از
خودِ خطر پدید آید.
ابزارهای دیگری غیر از چکش در جعبه ابزار فلسفی هستند. بدون فهم ما از این
پارادایم مطلقا متضاد، بدون درک کامل ما از نمایش سرمشقْ و از قدرت فروزان زندگی،
سیاستِ آینده دیگر همان طور نخواهد آمد.
نخستین گام توجه به این نکته است که اگر اردوگاه در یک منتهاالیه میدان تنش های
زیستْ سیاسی قرار می گیرد، پس شهر را در منتهاالیه دیگر می یابیم.
گام دوم، درک این واقعیت است که نسبت اردوگاه به شهر همان نسبت آشویتس به نیویورک
است. اگر والتر بنیامین با پاریس، پایتخت قرن نوزدهم، به منزله رویایی برخورد می
کند که باید از ان بیدار شویم، پس ما باید به نیویورک، پایتخت قرن بیستم به منزله
واقعیتی روی بیاوریم که هنوز پس از بیدار شدن از حالت کنونیِ چرت جزمی مان باید
چشم به روی آن بگشاییم.
به عبارت دیگر انچه احتمالا "پروژه ی منهتن" نامیده می شود، یک وارونه
از اصل نهفته در پس پروژه ی پاساژهای والتر بنیامین است: رویایی که می کوشد تا از
میان آن چیزی گذر کند که بوده است، تا حال را به سان رویایی تجربه کند که به جهان
بیداری گذشته، اشاره می کند.
در حالی که رم کولهاس نیویورک را به منزله ی یک چشم انداز رویایی هذیانی قلمداد می
کند، فلسفه ی نیویورک با ادراکی از این شهر آغاز می شود که به انچه مانفردو تافوری
"کوهستان افسون زدوده" می نامد، نزدیک تر است؛ جایی که همه ایدئولوژی ها
و ایدئال ها به سان آهن، شیشه و سیمان شی واره می شوند. عاری از هر ذره ای از آرمان
شهر و فانتاسماگوریا.
در حالی که کانون توجه این دو معمار بر شهر به منزله ی یک شکل ساخته شده است، ما
ترجیح می دهیم ان را به منزله ی یک شکل زنده ببنیم. با استفاده از صورت بندی یک
کتاب ناتمام والتر بنیامین، شاید بتوانیم منهتن را "یک چشم انداز ساخته شده
از زندگی خالص که در تقابل با زمینه زندگی برهنه ـ آشویتس ـ قرار می گیرد."
بیابیم.
بنابراین، منطق پایه ای در پس مکانی مانند نیویورک نه "زندگی علیه زندگی"
نیچه، بلکه در عوض این گزاره ی در کنهِ اندیشه جین جیکوبز است:"زندگی، زندگی
را جذب می کند." او ایده اش را با کمک تشبیه ابتدایی میان زندگی شهری و نورِ
شهری به تصویر می کشد و ما را به یاد روایت جیمز جویس می اندازد: "شکل ها از
این راه و آن راه به میانجی نور کم سو گذشتند و ان زندگی بود."