برنارد مندویل، بر این باور است که جامعه به نقص و فساد خود زنده است؛ جامعه بر پایه عدم تعادل و ناهم ترازی خود عمل می کند؛ اتکای جامعه، نه بر خصیصه های مثبت، که بر کیفیت های منفی ان است. اگر ما این کلبی مسلکی را بپذیریم، ان وقت درک می کنیم که چرا سیاست هم می بایست بر اساس سلطه ی شرارت و آشوبِ نظم ایده آل چیزها بنا شود؛ آن گاه دیگر نباید شرارت را انکار کنیم، باید به بازی اش بگیریم، زود بازی اش کنیم و بعد رهایش کنیم و ان را فریب دهیم. این عنوان "شفافیت شر" چندان به جا نیست. . . شاید بهتر باشد از تراویدن، پیش امدن و هویدا شدنِ شری صحبت کنیم که از خلال هر چیزی که ان را از خود وامی زند، بیرون می تراود و آشکار می شود. شاید بتوان گفت خودِ ترانمایی و شفافیت، یعنی نبودِ راز، شر است. همان طور که در "جنایتِ تام" تمامیت و کمال خود عینِ جنایت است.