من یک خانه ام، درونم تاریک است، خودآگاه من تنها یک نور است، یک شمع لرزان برابر باد، بقیه ی چیزها در سایه اند، بقیه ی چیزها در ناخودآگاه اند، اما وجود دارند، در اتاق های دیگر، راهروها، طاقچه ها، پلکان ها و . . . در هر چیزی که درون مان وجود دارد و سرگردان است، مادام در حال کنش است و زندگی می کند، درون خانه ای که من هستم، درون تابوها، شهوت ها و غرایزمان، درون افکار و امیال ممنوعه و خاطراتی که نمی توانیم در روشنایی ببینیمشان، ان هم زمانی که در پستو و دور از روشنایی نگاهشان می داریم، این امیال و رفتار و خاطرات در تاریکی درون مان می رقصند و ما را شکنجه می دهند و عصبانی می کنند، ان ها درون ما نجوا می کنند، ما را بیمار می کنند و می ترسانند، ما را هیستیریک می کنند. . .