اثار ژیل دلوز و فلیکس گتاری تلاشی اند برای تحقق نقشه ای عملی از دیوانگی. از این رو اگر میشل فوکو عمدتا طرحی از تاریخ جنون را با رویکردی وقایع نگارانه و رویداد محور مبتنی بر بایگانْ کاوی به دست می دهد، شیزوْکاوی دلوز و گتاری نقشه ای است از جغرافیای جنون و زمین شناسی دیوانگی که از منظری شیزوفرن ارائه می شود. دلوز و گتاری با ذکاوتی خاص خطوط ویژه تفکر فوکو را شناسایی و رویکرد خویش را در قرابتی هوشمندانه و برگذرنده ارائه می کنند. اگر برای میشل فوکو مفهوم مقاومت اساس حرکت در تقابل با آرایش و سامانه هایdispositif قدرت است، برای دلوز و گتاری قلمروزدایی و حمله خطوط بُرنده و خلاقِ پیش رونده اند. . . دلوز و گتاری البته مفهوم زیستْ سیاست نزد میشل فوکو را به نحوی خلاق دگرگون می سازند و ان را ارتقا می بخشند. . . . به نظر می رسد نخستین رویکردهای دلوز و گتاری به ادراک رابطه ای نوین میان زمین شناسی و فلسفه را باید در فلات سوم کتاب هزار فلات جست و جو کرد . . . جایی که ان ها از تبارشناسی نیچه ای اخلاقیات به سوی زمین شناسی حرکت می کنند و اولین طرح های یک زمینْ فلسفهْ شناسی را پی می ریزند، موضوعی که در کتاب فلسفه چیست بسط می یابد. این زمین کاوی فلسفی را می توان با باستان شناسی روانی فروید در کتاب تمدن و ناخشنودی هایش مقایسه کرد؛ انجا که اعماق ناخودآگاه را با کاوش های باستان شناسی در شهر رم مقایسه می کند. به نظر می رسد کار دلوز و گتاری عمدتا متمرکز است بر گرایش چینهْ شناسی در زمین شناسی تا زمین شناسی در اعماق. این رویکرد به نحوی مفهوم همْ نشست assemblage را نیز بسط می دهد و ان را جایگزین مفهوم ساختار می سازد.