در این مقاله سعی دارم تا كلیت نگاهم به رابرت ونتوری را به تصویر
بكشم و لذا پیش از شروع بحث لازم است تا بازنگری جدیدی از باورها و خوانشهای ما
از رویدادها و شخصیتها، بهدور از كلیشهسازی و اسطورهسازی - كه یكی از چالشهای
جامعه ماست- انجام پذیرد. نكته نخست در این
زمینه اینكه برخلاف سنت شرقی، جُستار ما تولید فرم و اندیشه در غرب را نشانه میرود
كه در پی كشف و شناخت پدیدهها در حوزههای گوناگون است این روند در مدرنیسم شدت مییابد
و نظام نقد، گفتمان ایدهها و نویسندگی آنها در این سنت زاده و به كمال میرسد. هر
اندیشمندی بسته به عصر و مفصلبندی نظام فكری خود با تكیهزدن بر ساختارهای پیشین،
سعی در پیشبرد این دانش جمعی دارد از اینرو نوآوری در سرشت سنت، مسئلهای مهم تلقی
گردیده و این پیوستگی در نوآوری، جریانها و پارادایمهای فكری را بههمراه دارد.
از این رو تولید دانش نهتنها نتیجه عملكرد فردی خاص بلكه محصول كاركرد حوزهها و
افراد گوناگون با هم است، كه در یک فرد به رسایی میرسد. نكته دیگر اینكه در عبور
از این منریسم معاصر، خاستگاه اندیشه و اِنگاشتهای آن در اتمسفر مدرن اتفاق میافتد
بدینسان كه مدرنیسیم از یكسو و سرمایهداری متاخر از سویی دیگر با بنا نمودن كلیتی
یكپارچه و هموژن و با محدود ساختن مرزها، اندیشیدن به شكلهای دیگر زیست را در این
ساختارِ بستهی درونگرا ناشدنی میسازد.
اگر پستمدرنیسم را جنبشی چند سویه در نظر بگیریم رابرت
ونتوری یكی از چهرههای مهم شاخه تاریخگرایی آن است. او را میتوان نقطه اتصال
جنبشهای فرمالیسم، نئولیبرتی، نئواستایل با دستاوردهای معماران و دفاتر دهه 70
نظیر چارلز مور، هانس هولاین و رابرت استرن و رم كولهاس دانست.
برخلاف مقالات متعددی که سعی بر آن كردهاند او را بنیانگذار اندیشه و رویكردی جدید
معرفی نمایند، این مقاله با نگاه به گرایشهای تاریخگرایانه و نشانهشناختی در
بطن مدرنیسم سعی در خوانشی جدید از او دارد. دستاوردهای معماری ونتوری در دو حوزه آثار
نگاشته و آثار معماری بین سال های 2008- 1962 قابل بررسی هستند. در اكثر مواقع اینگونه
بیان گردیده است كه مدرنیسم با به كنار گذاشتن تاریخ گذشته، سعی در پیدایش فرمی جدید،
رویكردی فرمگرا و یك سویه را دنبال مینماید اما باید به این نكته توجه داشت که مدرنیسم
دارای شاخههای متعدد است كه تحت شمول ان هر رویكرد برای مواجهه و پیدایش اثر هنری
استراتژیهای خاص خود را اتخاذ مینماید ـ که تنها رد كامل تاریخ گذشته در نگرش
افراطی جنبش فوتوریست مطرح میگردد.
مواجهه با تاریخ و استفاده از آن در هنر مدرن از پیشینهای طولانی برخوردار است و از
این رو بازگشت و بازخوانی تاریخ اتفاق جدید و منحصر به فردی در [وضعیت] پست مدرن نیست
بلكه این جنبش در ادامه مدرنیسم، از تجربههای كمتر مورد استفاده هنرمندان آن - كه
در این مقطع تاریخی حائز اهمیت گردیده است- استفاده مینماید. پیكاسو در 1912 اولین
اثر خود را با استفاده از كلاژ میآفریند (طبیعت بیجان بر صندلی حصیری). این تكنیك
در جنبشهای دادائیسم، سورئالیسم و بعدها بطور بسیار گستردهتر در دوران پستمدرن
و معاصر مورد استفاده قرار میگیرد. كلاژ انتخاب یك ابژه و انتقال آن به كانتكست
جدید با خوانشی تازه است، عملی که در طول تحول خود در فرم و معنا ساختاری چند
دلالتی مییابد. این امر یكی از مهمترین رویكردهای معماری معاصر در بحث جهانی شدن و
كمرنگ شدن نقش مولف را شکل میدهد. در اثر دیگر، نقاشی "زنْ گل" در 1946
میتوان ارجاع به تاریخ و نظام نشانهشناسی را در ساختاری دیگر مشاهده كرد؛ پیكاسو
در طراحی از معشوقهاش با استفاده از نظام نشانهشناختی به سنتی كلاسیك با اجرایی مدرن رجوع مینماید. جورجیو دِكریكو با بازگشت به نشانهشناسی و تصویرگرایی،
رنه مگریت، نقاش بلژیكی، با بازگشت به مدیوم كلاسیك نقاشی با ساختاری سورئال و پیر
پائولو پازولینی در فیلم انجیل به روایت متی نمونههای از این قبیل برخوردها در
مدرنیسم هستند. ارجاع به تاریخ، بازخوانی و استفاده از آن در قالبهای جدید بارها
مورد استفاده هنرمندان مدرن بوده است و لذا تمركز و فراگیر شدن آن در دهه 60 و 70
میلادی امر جدیدی تلقی نمیگردد. اما مسئلهای كه برای تاریخ معماری مدرن رخ میدهد
و به جهتگیری یك سویه به سمت كمینهگرایی و فراگیرشدن سبك بینالملل میانجامد،
وقوع دو جنگجهانی در اروپا، نیاز به استفاده بهینه از فضا، مشكلات اقتصادی و سریسازی
به جهت سرعت بخشیدن برای تامین فضاهای مسكونی بود. عواملی از این دست معماری مدرن
اروپایی را به سبك بینالملل سوق میدهد. در صورتی كه در ابتدای جنبش، توجه به فرمها
و نیازهای متفاوت دیگری نیز دیده میگردد آثار والتر گروپیوس، لوكوربوزیه و پیر
ژانره نمودهایی بر این باورند. ولی با این حال در زمانی كه اروپا تحت سیطره باوهاوس
و اندیشههای متاخر لوكوبوزیه قرار دارد، مدرسه هنرهای زیبای پاریس بوزار، رویكردی
تاریخگرا را دنبال مینماید.
در ادامه این سنت، رابرت ونتوری در1966 مهمترین دستاور خویش را ارائه مینماید؛
كتاب پیچیدگی و تضاد كه در آن به بازخوانی و دستهبندی سنتهای معماری اروپا میپردازد
و این امر مهمترین گرایش بعد از معماری بینالملل و تقلیلگرایی مدرنیستی عصر تلقی
میگردد. دیدگاه او در این كتاب استوار برپایه موارد مطرح شده در دهه 60 نظیر
نشانه شناسی، ایهامهای ادبی و روانشناسی گشتالت است در حقیقت كتاب او مانیفستی
برای توجیه آثار معماریاش و نامگذاری آن به پسامدرن است كه با جمعآوری و منسجمكردن نظرات گذشته و منطبقكردن
آن با نظریههای زبانی و نشانهشناختی سوسور در جهت تحقق آن است. او در جایی به
انتقاد از تیغهها در اسكلت مدرنیستی میپردازد و دیوارهای باربر را به لحاظ پدیدارشناختی
حائز اهمیت میداند و با تاكید بر زمینهگرایی و ارتباط شهر و مردم، توجه خود را
بر تبادل و ارتباط معنا معطوف میدارد. ونتوری با ذكر نمونههای موردی از نمای دو
ویلای قرن هجده، تضادهای موجود در آن را به دو دسته "تضادهای سازگار" و "تضادهای
همجوار" تقسیم میكند و این خوانش را در سایر آثار معماری و مقیاس آنان گسترش
میدهد که دستیابی به "همجواری متضاد" را در پی دارد.
او بیشترین عملكرد پلان آزاد را به استفاده از خطوط مورب منوط میكند و اینگونه بیان
میدارد كه لوكوربوزیه خطوط مورب را كنار هم قرار میدهد، میس فندر روهه از دهه 40
میلادی آنها را حذف میكند لوید رایت آنها را پنهان میكند و تمامی نظمش را
بدان میسپارد و آلوار آلتو معمولا خود را با آنها وفق میدهد.
در اثر دیگرش آموختن از لاس وگاس به توسعه تجاری بزرگراههای امریكا میپردازد و
بر كیفیت فضاهای نامنسجم و از همگسیخته و پوسته تزئینی تاكید میورزد. به اعتقاد
او معماران باید به دور از نخبهگراهای مدرنیستی، سادگی چیزی را تقویت كنند كه در
محیط وجود دارد و از این منظر رویكردی نظیر هنر پاپ امریكایی را دنبال میكند. این
برخورد نشانه شناختی تبلیغاتی در تندیسهای دونات و همبرگر فروشگاهها، برخاسته و
همگون با رویکرد كلِس اولدنبرگ هنرمند پاپ
در سال های 63- 62 میلادی است.
از نظر ونتوری خانه باید نمادهای فرهنگی هر جامعه را بهتصویر
بكشد. در طراحی خانه وانا ونتوری او تاكید خود را بر دودكش سنتی خانههای امریكایی
معطوف میدارد و باربری ساختمان را همانند عصر پیشامدرن به دیوارها انتقال میدهد.
او با تقسیمبندی فضاها و استفاده بینظم از خطوط مورب در پلان و تاكید بر سیركولاسیون
فضایی از ساختار معماری مدرن گذشته فاصله میگیرد. برخلاف رویكردهای مشابهی كه در
آثار معمارانی نظیر ماریو بوتا دیده و به هندسهای شاعرانه منجر میگردد، هندسه
ونتوری به نوعی آشفتگی و رمانتیسیسم فضایی تمایل دارد. بینظمیهای او نشات گرفته
از كلاژها و اشارات نشانهشناختی در مقیاسی كوچك هستند. در نماهای خارجی، اثر به
پوستههای تصویری مستقلی تقلیل داده شده است كه در تقابل با هم فاقد ساختار منسجم
هستند. گرچه كلیت فرم، تقارن را دنبال مینماید ولی عناصر و جزئیات نما نامتقارن
هستند كه با نوعی کمپوزیسیون باوهاوسی نظیر آثار كاندینسكی سالهای 1933-1922 به هم
مرتبط گشتهاند. برخلاف اندیشه لوكوربوزیه كه پلان در روند خویش از داخل به خارج پیش
میرود و فضای خارجی نتیجه فضای داخلی است ؛ ونتوری رویكردی نظیر معماری كلیساهای
عصر باروك را اتخاذ میكند كه در آن فضای داخل و خارج و همچنین نماهای جلو و پشت نیز
با هم متفاوت هستند و انعطافپذیری را بهجای قاطعیت مدرنیستی مطرح مینماید.
دستاوردهای ونتوری خوانشی آیكنْوار از تاریخ هستند، خوانشی كه بر پایه مقایسه و
تحلیل تصویری. چنین برخوردی با سنت گذشته در آثار معمارانی نظیر چارلز مور ادامه مییابد
و گاهی این رویكرد تئوریك تا ساخت معمارهای كاریكاتورْگون نیز پیش میرود. این شیوه
برخورد با تاریخ و استفاده آیكونْوار تحت عناوینی نظیر هویت و ... نوعی رجعت ایدئولوژیک
به سنت و واکنشی به مدرنیته است.
در فرایند كلیشدن معاصر
و زمانی که مفهوم سنت از دل تجربه مدرنیته بیرون میآید معنایی به خودی خود ندارد
و جایی واقعی انگاشته میگردد كه از بودن خود آگاهی ندارد. واكنشی كه بهجای درك و
حل مسائل و تناقضات مدرنیسم به گذشته رجعت دارد، راهحلهای ساده انگارانه را تبلیغ
مینماید. در چنین ساختاری، گذشته معنای امروزی بهخود میگیرد و سنت به آیكن تقلیل
مییابد که این بازگشت به امر خاص، خواسته و ناخواسته با فاشیسم همراه خواهد بود.
اتفاق دیگری كه با برجستهنمودن دستاورد معمارانی نظیر ونتوری و هنرمندان اكسپرسیونیسم
انتزاعی و هنر امریکایی در جریان است تغییر مكان و خاستگاه هنر و معماری از اروپای
بعد از جنگ جهانی دوم به امریكای پیروز جنگ است و در این میان، تبلیغات، سرمایه و
سیاست در صدد تبدیل امریکا و اعتباربخشی به آن به مكانی برای اندیشه و سبك زندگی
معاصر است.
در این سیر تاریخی، تاثیر برخی از اندیشههای ونتوری
در پیشبرد جریان معماری معاصر را نمیتوان نادیده گرفت اندیشهای که نشات و شدت یافته
از بُعد انتقادی و خود ویرانگر مدرنیسم است. کم، همیشه ملالآورِهمگان نیست، بلكه
كم دریچهای است برای ذهن، بهمنظور تفکر و دستیابی به اندیشهای فرای ساختارهای
موجود و به دور از سطحیگراییهای عصر حاضر .
عنوان اصلی این نوشتار" بلندیهای بادگیر" است، که به فراخور قالب ارائه
مجموعه تغییر کرده است.
برای مشاهده مابقی متون این مجموعه، لطفا به اینجا مراجعه فرمایید.