ریزندورپ با لبخندی کمابیش تردید آمیز در شهر بازل، میگوید: "این آثار، سفارشی خلق نشده اند! خلق آنها، نتیجه ی آنالیز عمیق احتمالات میسر در معماری بوده است" و از این رو، دست بر نقطه ای از تاریخ میگذارند که در آن، قید و بندهای سفت و سخت مدرنیسم، از نفس افتاده بودند.
مدلون ریزندورپ، زاده ی هلند در سال 1945، به همراه همسر خود
رم کولهاس،
زویی زنگلیس و
الیا زنگلیس، از اعضای موسسین دفتر معماری متروپولیتن (
OMA) بوده است. با وجود نقش پررنگ آثار او در جلد کتاب ها و مجله ها (به ویژه جلد کتاب
نیویورک مهذون در سال 1978، نوشته ی
رم کولهاس)، شهرت رو به رشد همسرش، اهمیت سهم هنری ریزندورپ ـ و همچنین زویی زنگلیس ـ در گروه را، زیر سایه ی خود فرو برد: این دو هنرمند برای چشیدن طعم قدردانی مورد استحقاقشان، سال ها به انتظار نشستند.
مهاجرت به ایتاکا در سال 1972 به همراه کولهاس، نقطه ی آغاز کار ریزندورپ بر روی تعدادی از اسکچ ها، ترسیمات و نقاشی هایی تحت عنوان "منهتن"، آکنده از معماری های انسانانگارانه و خلاقیت برگرفته از خواب و خیال و تم های سورئال بود.
شاید بتوان
Flagrant Delit یا "بزهکاری وقیح" را نمادین ترینِ آن آثار نامید؛ اثری که در آن ساختمان امپایر استیت و ساختمان کرایسلر، سر بزنگاه در حالت پساآمیزشی توسط ساختمان راکفلر پیدا شده اند، و
به نقل از آرتدیلی، این بازنمایی "یکی از فریبنده ترین تلاش ها برای شرح زندگی دوگانه ی ناخودآگاه معماری مدرن" بوده است.
انیمیشن " Flagrant Délit ـ (دستگیری سر بزنگاه) " (که مدت هاست به دست فراموشی سپرده شده و متاسفانه به صورت کامل برای مشاهده ی آنلاین در دسترس نمیباشد، اما شما میتوانید از طریق این
لینک آن را در دو قسمت تماشا کنید) که با همکاری ریزندورپ و
تِری وین-دامیش در سال 1976 برای تلوزیون فرانسه ساخته شد، حوادث پیشین، حین و پس از آمیزش جنسی این ساختمان های انسانانگار را در فرم یک ملودرام پرحرارت به تصویر میکشد. آیکونوگرافی [شمایلنگاری] این ویدیو، از مکانیزم رویاهای
فرویدی، بر پایه ی جابهجایی (displacement) و تراکم (condensation) پیروی میکند. از عناصر قابل توجه حاضر در ویدیو، میتوان به چراغ خواب بازو-شکلِ الهام گرفته از
ژان کوکتو اشاره نمود، که در ادامه متوجه میشویم به مجسمه ی آزادی تعلق دارد (که از بیرون به شکلی درمانده و همانند
تندیس ونوس میلو دیده میشود)؛ و همچنین ب
الن هوایی کوچک گودیِر بعنوان یک وسیله ی پیشگیری استفاده شده در گوشه ی تخت، و ساختمان های منهتن در حال تماشا از پس پنجره به تصویر کشیده شده اند.
به نقل از Financial Times، "برای معماری شهری، آن ها [نقاشی های ریزندورپ] بسیار قابل توجه تر و پرمعناتر از آثار
پیرانزی یا
فیلم متروپلیس هستند."
کولهاس و ریزندورپ
نوشتهی نیکولاس پار (2014)
تصویر بوکسور های عریان، تنها اثر موجود از ریزندورپ در کتاب نیویورک مهذون نبود. جلد اصلی کتاب، آراسته به نقاشی نمادین ریزندورپ به نام "بزهکاری وقیح" (1975) میباشد؛ که در آن، دو آسمان خراش امپایر استیت و ساختمان کرایسلر را در حالت پساآمیزشی به تصویر کشیده است. بزهکاری وقیح، بخشی از سری نقاشی هایی به نام منهتن میباشد. ریزندورپ این نقاشی ها را، حدودا زمانی آغاز نمود که کولهاس در حین تحصیل در AA،
روش پارانوید انتقادی را کشف کرده بود. واضح است که شیفتگی کولهاس نسبت به روش پارانوید انتقادی، تاثیر عمیقی بر ریزندورپ نیز گذاشته بود.
چارلز جنکس، با تکیه بر آثار اولیه ی ریزندورپ که بر اساس "منطقی جدید" دسته بندی شده اند، مینویسد: "...جهان همیشه میتواند بر اساس طبقه بندی های غیر متجانس، به شکل های جدیدی دسته بندی شود، و ریزندورپ به پیروی از کولهاس به پیروی از
دالی، به دگراندیشی تمایل دارد، نه به دگماندیشی."
برایر، نقاشی را اینگونه تفسیر مینماید: "این اثر، تخیلات رویاگونه ی خود را از میراث سورئالیسم وام گرفته است... آسمان خراش های دید زننده ی منحرف، فضای پارانوید انتقادی
سالوادور دالی را به هستی بازمیگردانند." و از این طریق، ارتباطات بیشتری میان روش پارانوید انتقادی و جنبش سورئالیستی در مییابد. همانند بسیاری از نوشته های کولهاس در نیویورک مهذون، برایر نیز آثار ریزندورپ را "روایتگریِ خارق العاده با همزیستی ذراتی از حقیقت" میخواند. به هر حال، جایی که کولهاس از متن استفاده میکند، ریزندورپ از تصویرسازی بصری بهره میگیرد.
با نگاهی بر نقاشی منهتن آنگلوس (1975)، بر روی جلد کتاب "جهان مدلون ریزندورپ" و همچنین دیگر نقاشی های ریزندورپ با حضور ساختمان های انسانگرایانه، که بعد ها مورد استفاده ی کولهاس در کتاب نیویورک مهذون قرار گرفتند، تاثیر روش پارانوید انتقادی بر آثار وی، کاملا قابل تشخیص میباشد. این آسمان خراش های انساننما، شباهت بسیاری با ساختمان های دالی در برخی از فانتزی های پارانوید انتقادی اش دارند، برای مثال، یکی از آثار دالی به نام The Architectonic Angelus of Millet (1933) که در آن، دو خردهدهقانِ نقاشی
ژان فرانسوا میله (تصویر شماره ی 6)، به دو ساختمان عظیمی تبدیل گشته که کل سرزمین را تحت سلطه ی خود قرار داده اند (تصویر شماره 7). توجه داشته باشید که دوشاخه ی نگهدارنده، در این اثر نیز حضور دارد ـ دالی به استفادهی مکرر از نماد ها و نشانه ها در آثار خود علاقه ی بسیاری داشت. در نقاشی منهتن آنگلوسِ ریزندورپ، دو آسمان خراش به تقلید از زوج نقاشی
میله، به شکلی عبادتگرانه سر خم کرده اند.
نیل لیچ، تاثیر دالی بر ریزندورپ را اینگونه بیان میکند: "شیوه ی استنباطی خوانش "خود" به مثابه یک ساختمان، همان پتانسیل خوانش ساختمان به مثابه یک "خود" است. در کانتکست نیویورک، تعبیر "پارانویایی" دالی از آسمان خراش ها بعنوان عناصر بازنماینده ی نقاشی "آنگلوس" ژان فرانسوا میله، که موجوداتی برخاسته از نیستی در غروب خورشید، "آماده ی اجرای عمل جنسی" هستند، از همین نقطه ی متناقض سخن میگوید. به طور قطع همین تصویر، منبع الهام آن تصویرسازی به شدت انسانگرایانه بوده است... :بزهکاری وقیح." ریزندورپ، همانند کولهاس، در حال استفاده از روش پارانوید انتقادی و اعمال فانتزی های خود به منظور افزودن جذابیت، تاثیرگذاری و شاعرانگی به آثارش میباشد.
بئاتریس کولومینا، در مصاحبه ای با ریزندورپ از او میپرسد: "نقاشی هایی از تو در کتاب نیویورک مهذون به چشم میخورد... " "[مدلون پاسخ میدهد] بله. بزهکاری وقیح بخشی از یک سری کامل نقاشی (منهتن) است. تنها تعدادی از آن ها در نیویورک مهذون منتشر گشته اند." "[کولومینا] منظورتان این است که هنگامی که بزهکاری وقیح بر روی جلد قرار گرفت، سپس باقی نقاشی ها نیز به درون کتاب راه پیدا کردند، با وجود اینکه قرار گرفتن آن ها در کتاب از قبل برنامه ریزی نشده بود؟" "[ریزندورپ] نقاشی ها در ابتدا هیچ ربطی به کتاب رم نداشتند." واضح است که کولهاس و ریزندورپ تحت تاثیر علاقمندی های مشترک، تئوری ها، همدیگر، یا تمام موارد مذکور بودند. یقینا روش پارانوید انتقادی، درون مایه ی مرکزی طرح کلی کتاب رم و همچنین نقاشی های ریزندورپ بوده است. در "جهان مدلون ریزندورپ"،
چارلز جنکس معتقد است که ریزندورپ "در آثار اولیه ی خود، نقشی اساسی در شکل گیری تصویر کارهای اولیه ی رم ایفا کرده و مرتبا پرسپکتیوی قوی از یک فرد بیرونی را برای معماری به ارمغان میآورد." جنکس همچنین تاکید میکند که "نقش مدلون در بخشیدن قدرت نمادین به روایت کتاب، بسیار حیاتی بوده است."
پس از عشق (Après l’amour) و فروید بیمرز (Freud Unlimited) (هر دو متعلق به سال 1975) نیز متعلق به پروژه ی منهتن ریزندورپ هستند. پس از عشق، اولین اثر ریزندورپ از این سری، طرحی از یک آسمان خراش رمزآلود در بالای تخت را به همراه دارد، که توسط ریزندروپ، با الهام از تفحص و گشت و گذارهای اطراف منهتن به همراه کولهاس، خلق گشته است. در فروید بیمرز، تلاش وی در راستای نشان دادن "ضمیر
ناخودآگاه منهتن" بوده و میتوان اینگونه استدلال کرد که کولهاس نیز در سرتاسر نیویورک مهذون، از طریق روایت های فانتزی خود، مشغول اکتشاف در ضمیر ناخودآگاه منهتن میباشد. بسیاری از منتقدین، وجود نقاشی ها را مورد ستایش قرار داده و بر این باور بودند که نیویورک مهذون بدون آن ها، به چنین جایگاهی دست نمییافت. کولهاس و ریزندورپ، هر دو از طریق دو مدیوم، روایتگری و تصویرسازی متفاوت، در تلاش برای نیرو بخشی به اعتبار "مانیفست پسنگرانه" هستند و هر دو با قدرت، از روش پارانوید انتقادی در آثار خود اقتباس میکنند.
ضروریست تا یادآور شویم که نقاشی های ریزندورپ، بعنوان پروژه ای مستقل و پیش از کتاب نیویورک مهذون خلق گشتند.
بریانی فر، بدون مداخله ی نیویورک مهذون آن ها را مورد ارزیابی قرار میدهد: "دیدن آثار ریزندورپ در کانتکست وسیع تر، به معنی دیدن آثار او به گونه ای کاملا متفاوت است ـ با وجود نقش اساسی تصاویر او در شکل گیری پروژه ی OMA، به ویژه نیویورک مهذون، آن ها یک زندگی دیگر، خارج از این محدوده نیز دارند. نقاشی های او، تصورات واضحی از تمنا و نابودی هستند."
کولهاس نقش های پارانویایی و انتقادی در روش پارانوید انتقادی نیویورک مهذون را "دنباله ای از دو امر متوالی، اما عملیات جداگانه" توصیف میکند. در مصاحبه ای در بخش های پایانی "جهان مدلون ریزندورپ"، شومن باسار به کولهاس میگوید: "به نظر میرسد که نیویورک مهذون، با کمک روش پارانوید انتقادی سالوادور دالی به تحریر درآمده است. در کار او، برهان ها اهمیت بسیاری دارند، حتی اگر غلط یا جعلی باشند. گاهی فکر میکنم که این برهان ها، در نیویورک مهذون ناپیدا هستند، و در این نقطه است که نقاشی های مدلون وارد بازی میشوند. تو بخش انتقادیِ روش پارانوید انتقادی را، ساختن برهان جعلی برای ایده ها توصیف کردی. در همکاری شما، به نظر میرسد که مدلون بخش انتقادی، و تو بخش پارانویایی هستی."
[که کولهاس در پاسخ او میگوید:] "حق با تو است. توانایی او امری حیاتی بوده است." در اینجا مشاهده میکنیم که باسار، دو مولفهی موردنیاز برای موفقیت روش پارانوید انتقادی را تعیین نموده است: کولهاس بعنوان مولفه ی پارانویایی، با آنالیز غیرمنطقی، شاعرانه و خارق العاده اش از منهتن؛ و ریزندورپ بعنوان مولفه ی "فن انتقاد"، با توسعه ی داستان ها و خلاصه کردنشان و خلق نقاشی هایی که به ایده های کولهاس زندگی میبخشند، و به مانیفست، فرصت اعتبار یافتن و فریبنده بودن را اعطا میکنند.