هنرمند آنچه را که مقبول و آرمانی می بیند ، ترسیم می کند ؛ به رنگ یا حجم یا واژه و یا نت . . . و آدمیان مخاطب خویش را به درون آن و حرکت و زندگی در دنیای آن و یافتن رمز و رازهای نهفته در آن وا می دارد و این کار را چنان به کمال و بی نقص انجام می دهد که گویی هنرِ او خود به سخن می آید ، زبان می گشاید و جهانِ خود را تعریف می کند و می سازد ؛ رازِ نهفته خود را آشکار می کند و حقیقت را باز می نمایاند .
هنرمند با جهانی یگانه سر و کار دارد و جز یک چيز نمی گوید ؛ سخنِ او جز یک سخن نیست و آن درگیر بودن با یک پرسش است که نخستین و ژرف ترین و پاسخ ناپذیرترینِ پرسشهاست . پرسشی که تمام هستی را در بر می گیرد و خودِ پرسنده را همچون ذره ای در کل هستی و یا همچون آینه ای از آنِ او و در برابر او :
خیالِ حوصله دهر می پرد زنهار چه هاست در سر این قطره محال اندیش «حافظ»
هر پاسخی به یک پرسش می کوشد تا با تهی کردن آن پرسش از ذاتِ پرسندگی خود ، آن را از میان برداشته و دانش را جانشینِ آن پرسش کند . اما پرسشهای پاسخ ناپذیر و پایان ناپذیری نیز هستند که یا پاسخ ندارند و یا پاسخهای بی شماری دارند که برای هرکسی و هر روزگاری یکی از آنها می تواند اعتبار داشته باشد . پاسخهایی محدود به زمان و مکان که شاید بتوانند برای مدتی کسانی را قانع کنند و معیاری موقتی به حساب آیند ؛ اما نه «می توانند» و نه «می باید» حکم نهایی شمرده شوند.
پرسشهای پاسخ ناپذیری که به ذاتِ انسانی ما تعلق دارند و ذاتِ انسانی ما در این جهان با این پرسشها و در این پرسشها تکوین یافته است و انسان تا زمانی انسان می ماند که به این پرسشها پشت نکند و آنها را نادیده نگیرد و یا با پاسخهایی ساده لوحانه از سر باز نکند ؛ مانند پرسشهایی که انسان درباره ازل و ابد ، هستی و چیستیِ هستی دارد.
در پرتو این پرسشهاست که انسان تاریخ را آغاز کرده و از گنگیِ طبیعت به در آمده و به زبانِ شعر و هنر ، به تفسیر هستی برخاسته است .
این که «چرا موجودات هستند به جای آنکه نباشند ؟» به اعتقاد هایدگر وسیع ترین پرسشها و ژرف ترین آنهاست و نیز آشکار است که پرسش ساده ای نیست و پاسخ آن نیز بر حسب دانش ، بينش و درايت و ظرافت طبع و ديگر ظرفيتها در افراد مختلف ، تفاوتهای غير قابل تصوری دارد .
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد؟
هنر به دلیل بازگشتش به حس انسانی و به خاطر تکیه اش بر شهود و مکاشفه ، کارایی نغز تر و موثرتری در انتقال تجربه های درونی و باطنی زندگی آدمی دارد و خبر از رازهایی می دهد که قفل آنها با هیچ کلیدی گشودنی نیست . صحبت از آنی ديگر از اشياء و رويدادها و جهان و هستی است که در تجربه های ديگر بشری ما ، در تجربه های مشترک و همگانی ما ، خود را پديدار نمی کنند و از آنجا که هر قلمروی از تجربه نيازمند زبان و بيان ويژه خويش است ، پاسخ این گونه پرسشها نیز به زبان و بيان ويژه خويش و به ساحت ويژه خويش نيازمند است : ساحت رمزگونه و تامل برانگیز هنر . بدین سان هنر، مکاشفه رازهاست.
تلاش هنر و غایت والای آن در اینست که «انسان» را «آنچنان که هست» و «آنچنان که باید» و «جهان» را «آنچنان که می تواند برای انسان وسیله رشد و کمال در قلمرو معرفت و عمل باشد» تعبیر و تفسیر می کند.
هنر ، بهترین موضعگیری انسان در بیان واقعیات و نحوه بهره برداری از آنها را با آهنگ خاصی که در روح و ذهن هنرمند نواخته می شود ، تصویــر می کند .
* * * * *
منابع :
- احمدی ، بابک ، حقيقت و زيبايي(درسهای فلسفه هنر) ، نشر مرکز ، چاپ 7 ، 1383
- آشوری ، داريوش ، شعر و انديشه ، نشر مرکز ، چاپ 1 ، 1373 (و ويرايش دوم ، 1377)
- فلامکی ، محمد منصور ، ريشه ها و گرايشهای نظری معماری ، نشر فضا ، چاپ 1 ، تهران ، 1381