مقدمه
در گذشته، زندگی بشر صميمانه با چيزها و مکان ها پيوند داشت. با وجود سختیِ زندگی و بی عدالتیِ اجتـماعی، انسان در مجموع، احساس تـعلق و هويـــت می کرد. جهان همچون عالمی از کيفيت ها و معناها تجربه می شد و بنابر اين جهانی عمومی بود که مبنـائی برای مشارکت و همراهی پديد می آورد1. به قول ريلکه2 برای پدربزرگ- های ما همه چيز، خانه، چاه آب، برج کليسا، حتی لباس ها و رداهايشان، بی اندازه مأنــــوس و آشنا بودند. اما با سيطره يافتن ادراک انتزاعی (علمی) و اين پـندارِ انديشمندان که زبانِ طبيعت را کشف کرده اند3 و ايـن تفکر ايده آل پوزيتيويستی که در ورای دنيای عادی علم، يعنی دنيايي که به حــواس ماآشکار می شوند، محال است جهان ديگری وجود داشته باشد و هر قضيه ای که صـوری نباشد (قضايای منطق و رياضی) و يا نشود آن را به محک تجربه آزمود، مهمل است4، بحرانی فراگير بشر و جامعه بشری را در بر گرفت5.
بشر تواناييِ خود را برای شگفت زده شدن، فـــراموش کرد و به طورکلی چنين فرض کرد که تمامی پديده های دنيای او از آب و آتـــــش تا ادراک و رفتار انسانی قابل توجيه است6. آنچه داريوش شايگان در کتاب "افسون زدگیِ جديد" آنرا افسون زدايـــی، به مفهوم پس زدن کليه صور تمثيــلی و بازگرداندن آنها به درون روان انسان، نام نهاد. غرض تخليه همه نمادهای کيهانــی است که پيش از اين به جهان شکوه و سحــر می بخشيد و آن را جادويي می کرد ومحو شدنِ آنها، اينک آسمانِ سرشار از اسطـوره و تصوير را به فضايي خالی، يکدست و هندسی تبديل کرده است7.
به اين ترتيب ديگر جايي برای خيال وجــــود نداشت؛ منطـق حاکم شد و رهيافت علمی در نهايت جـــهان را به يک سری از منابع و انسان را به مجموعه پيچيده ای از نيازها مبدل ساخت. مضامينی چون روحِ مکان، دوستی و الفت با مکان و مراقبت از آن که بر روی هم به مثابــه تجربه مکان به عنوان چيزی بامعنا و تجربه خود به عنوان پديده ای دارای هويــــت بود، ازميان رفت8. انسان، محروم شده از هرگونه توضيح سرشار از معنا، به سمت از دست دادن احساسِ دلبستگی و همنشينی شتافت9. انسان، بی عالم شد؛ يعنی از وجودِ خويش غافل گشته و هويت و ادراکِ اجتماعی و حس مشـارکت خود را از دست داد و از همه بدتر آن که "بی تفاوت" شد؛ زيـرا ديگر انگيزه حمايت از جهان و اصلاح آن را نداشت.
کريستيان نوربرگ شولتز ، طرح نظـــــری خود را برای خروج از اين وضعـيت، بازگرداندنِ "بُعدِ شاعرانه"یِ زندگی به انسان ها عنوان کرد. بُعــدِ شاعرانهی زندگـی، يعنی گشودنِ مجددِ عالم به مثابه تماميتی از کيفيات متعامل و واقعی که توسعه ی مجددِ حس احترام و توجه به چيزهـا را به انسان می بخشد10. احرازِ هويــت به مفهوم عـام، يعنی برقراری پيوندی سرشار از معنـــا با جهانی متشکل از چيزها11.
فضا زمانی برای ما دارای هويت خواهد بود که از طرفی بتوانيم آن را موجودی مستقل و عيني تلقی کرده و از طرفی ديگر خود نيز به عنوان موجودی عينــــي در آن فعـاليت و رفتار نموده و بالاخره بتوانيم ذهنيات ناشی از ادراک آن را با ذهنيات خود تطبيق دهيم12.
زمانی که جهان مدرن، جهانــی طاقت فرسا و ترسناک می شود، بسيار مهم تر از هميشه است که بتوان از نظــرِ احساسی بر آن مسلط شد و درک آن را از طريق آنچـــه "ديدِ شاعرانه" ناميده می شود، آموخت. تنها از طريقِ چنين ديـدگاهی است که انسان می تواند، عشقی جديد در سر بپروراند و به اشياء احترام بگذارد و بدين ترتيب قادر به حفظِ زمين شود13.
بينشی که هايدگر آن را "روحيه شاعرانه" می خوانـد. اعتقاد به اين که شعر بر فراز زمين پرواز نمی کند و آن را پشتِ سر نمی گذارد تا از آن فـرار کند و در بالای آن قرار گيرد. شعر همان چيزی است که انسان را برای نخستين بار به سوی زميـن می آورد و او را متعلق بدان می سازد و بدين ترتيب او را به سکونت گزيـــدن وا می دارد. تنها شعر است که در همه صورت های خـود، وجودِ انسانی را پرمعنا می سازد؛ معنا داشتنی که نيازِ بنيادیِ انسان است14.
سکونت شاعرانه
آثارِ معماری نيز به آن دسته از مکاشفاتِ شاعرانه که ما را به سوی سکنا گزيدن ســوق می دهند، تعلق می يابند. جهانی که توسط هر اثر معماری گرد می آيد، "دورنمايي مسکونی" است، يعنی چشم اندازی که بر آن شيـوه ای از سکونت شکل می گيرد. سکونت، با مفهومی فراتــر از قرار گرفتنِ سقفی بر بالای سر و چند مترمربعی زمين؛ سکونت، تنها به معنیِ داشتنِ سرپنـاه نيست؛ بلکه حسِ تعلق و معنا و هدف است. شايد بتوان تجــــربه زندگی بامعنا و هدفمند را به عنوانِ يکی از نيازهای اصلیِ انسان در نظر گرفت . اين گونه زنــدگی نيازمندِ مکانی بامعنا و هدفمنـد است و اين مکانـــــــی است که همـه در آن سهيمند15. سکونت، بيانگرِ پيوندی پرمعنا ميان انسـان و محيطی مفروض است. پيوندی که از تلاش برای هويت يافتن، يعنی به مکانی احساسِ تعلق داشتن، ناشی گرديده است16.
سکونت به مفهوم ديدار با ديگران به آهنگِ داد و ستــدِ توليدات، انديشه ها و احساسات، يعنی آزمودنِ زندگی به عنوان عرصه امکاناتِ گوناگون17 و شاعــرانه سکنا گزيدن، يعنی به سر بردن در خانه ی عالم، ميانِ زمين و آسمان، ميانِ ولادت و مرگ. شاعــــــر، که به اعتقادِ هايدگر، خود در ميانِ زمين و آسمان ايستاده است، اين امکان را فراهم می کنــد که بشر در زيرِ آسمان و در خانـه ی عالم، سکنـا گزيند و از بی خانمانی و بی وطنی کــه ذاتِ بشر در آن پوشيده مانده است، نجات يابد. اين بی وطنی به معنـــــــای غفلت و دوری از حقيقت است، وضعيتی که در آن نمی توان تفکر کرد18.
شعر به يک نشانی نياز دارد ؛ به يک خانه . .
"خانه شعر" ، نهـادی است با نيتِ تحقق بخشيدن به پــــــاره ای از آمال و آرزوهای جامعه (که به زعمِ "لويـي کان" آرزوهای اصلی انسان: آموختن، زندگی کردن ، کار کردن، ملاقات کردن، پرسش و بيان کردن است19.) و نيز با هدفِ تَمَلُّکِ دوباره گنجينه فراموش شده هويت و تمدن انسانی، يعنی شعر و ادبيــات؛ که شايد دست يازيدن بر آن بتواند انسانِ سرگشته معاصـر را تا حدی به آرامش، تعادل و سکنا برساند.
به اين قرينه و با تعابيری که از مفاهيمِ سکونت ارائه شد، انتخابِ واژه "خانه" در نامگذاریِ "خانه شعر" چندان دور از ذهن به نظر نمی رسد.
خــانه گزيدن، منزل يافتن، ساکن شـدن، برای هميشه دانستن و باخبر شدن از رازِ هستی؛ شعـر همه چيز را به موقعيتِ نخستينِ آن باز می گردانــد، انگار نخستين بار است که ديده می شوند. شعـر از ميان بردنِ فاصله ميانِ هر چيز است با جهان و به اين اعتبار خانه گرفتنِ هــر چيز است20.
پيشينه و چگونگیِ نخستين استفاده از واژه "خانــه" در مجامع هنری به روشنی مشخص نيست. پيش از آن بــا اين واژه بيشتر در مکان هايي نظيـر خانه سالمندان و يا در ميان سياسيون که مجلس را خانه ملت می ناميدند، آشنا بوديم. امـــــا نظامِ واژگان منشعب از واژه "خانه" و پيدايش مجامعِ مختلف از " خانه" به يکباره رو به کثرت نهاد21 تا اهميتِ تأمل در معنا و استعـــاره موجود در واژه "خانه" را دو صد چندان بنماياند، خانه هنرمندان، خانه تئاتر، . . . و خانه.
خانه شعر: رویکرد و منش ارتباطی هنر با جامعه
شاعران به چيزی فراتر از يک پــرده و يک قلم نياز دارند؛ مطرح شدن در جامعه و در ميان گذاشتنِ عقايدشان با ديگران22. شاعر از آن روی که يکی از اعضای اجتماع است و در آثـار خود از زبان، نمــــاد، اسطوره و سايرِ اموری که در ذات خود اجتماعی هستند، استفاده می کند، نمی تواند از جامـعه متأثر نباشد. بـه علاوه او در اشعار خود، زندگی را کـه يک واقعيت اجتماعی است به نمايش می گذارد23. در واقع شعری از قبـول خاطـــر بهره مند می شود که در نفوس بيشتری تأثير کند و شاعر هر قدر در ميان عامه مردم بــرای خود همدرد پيدا کند، همان قدر قبولش بيشتر است. از اين روست که نمی تواند به قول معروف " توی برجِ عــاج " 24 باشد25.
هنر از لـزومِ ارتبـــــاط با ديگری، از اين نياز و اشتياقِ سوزان به گفتگو، به معرفـــــــی کردنِ خويش آفريده می شود؛ حتی اگر آفريننده اش در لحظه آفرينش هيــچ به اين الزام نيانديشد. حق با ميخائيل باختين است کـــه می گفت: "برای انسان چيــــزی هراس آورتر از نبودنِ پاسخ نيست". تنها زمانی هنر گسسته از ارتباط است که وجود نداشته باشد26.
نتيجه
هنر خلقِ زندگی است و توسطِ هنــــــر است که بيان صورت می گيرد. از آنجا که ما برای بيان کردن زندگی می کنيم، هنر [و شعر]، تنها زبانِ بشر می شود. لويي کان می گويد: "بيان منطقی برای زندگی است". يـک اثر هنری خلقِ زندگی است. معمــار، انتخاب و برنامـه ريزی می کند که در فضاها، محيط و نهــادهای بشری، روابــطِ انسانی بيان کننده باشند. از طريقِ بيــان، انسان بنيانِ ذاتی عالم را که خودش بخشی از آن است، از ستر بيرون می آورد و از اين طريق، وظيفه و آرزوی اصلی و ديرينه اش را به انجام می رساند. پس هنـــر است که آرزوها و پاسخگو بودنِ نهادها را برآورده می سازد27.
از طرف ديگر، انسان می تواند رويای زيباتــرين مکان جهان را در سر بپروراند، آن را خلق کند، طـراحی کند و بسازد؛ ولی اين مکـــــــان به مردم نياز دارد تا آن را واقعيت بخشند28. به عبارتی ديگر انسان [و هنرمند] با حضور در جمع و رابطه با ديگران است که به هستـی خود و امور جزئی و کلی واقف می شود. انســــان به عنوان يک موجـــــود اجتماعی نمی تواند بدون کمکِ اطلاعاتی ديگران، خود را بيابد و به هويت خود دست يابد. فرد با حضور و رشد يافتن در جمع علاوه بر آن که دارای هويت فردی، يعنی منزلت اجتماعی و روابطِ مشخص با ديگران می گردد، بلکه با گرفتن عناصــرِ مشترکی، که فــرهنگ ناميده می شوند، هويت جمعی می يابد و با مجموعه اين مســائل دارای تاريخ مشترک می شود. به عبارتی، ايجاد هويت فردی يک فرآيند اجتماعی است 29.
خانه شعر نيز به اين اعتبار، می بايست جايي باشد که فرصتِ رو در رو شدن مردم را فراهم آورد؛ جايـي در خدمتِ برخوردها و ملاقاتهای انسانی. يک ديـــدارکده عمومی يا مکانی که ارزشهای مشترک (در اينجا شعـر به عنوان يکی از ارکـان تمدن انسانی30) در آن نگهداری شده و به منصه ظهور می رسند31.
پانوشت
1. نوربرگ شولز، ک. 1382. معماری: معنـــــا و مکان، ترجمه ويدا نوروز برازجانی، نشر جان جهان، چاپ اول، ص 30.
2. Rainer Maria Rilke ، ((1875 – 1926، شاعـــر ومتفکر چِک.
3. تا جايي که دکارت اظهار می کرد: "جهان واقعــــی دنيايي است که با قاعده های رياضی و کمی شناختنی است". احمدی، بابک، مدرنــيته و انديشه انتقادی، تهران، نشر مرکز، 1373، ص 56.
4. مگی، برايان، مردان انديــشه: پديدآورندگان فلسفه معاصر، ترجمه عزت ا... فولادوند، تهران، نشر طرح نو، 1378، ص 185.
5. غرض زير سوال بردن ارزش و فايده علم نيست، بلکه خاطر نشان کردن اين مسأله است که جدايي دانش کمّی از ادراک جامع تر از عالم، امــــری خطرناک خواهد شد. هايدگر می گويد: "علم رويدادِ اصلی حقيقت نيست، اما همواره بابی از قلمروی حقيقت را می گشايد". معماری: معنــا و مکان، ص 31.
6. معماری: معنا و مکان، ص 16.
7. شايگان، داريوش. 1380. افسون زدگی جديد، هويت چـهل تکه و تفکــر سيـار، ترجمه فاطمه وليانی، تهران: نشر فـــــــرزان، چاپ 2، ص 13.
8 . معماری: معنا و مکان، ص 31 و ص 13 و 14.
9. Norberg – Schulz،Christian ، مفـــهوم سکونت (به سوی معماری تمثيلی)، ترجمه محمود امير ياراحمدی، نشــر آگه، چاپ دوم، 84، ص 138.
10. معماری: معنا و مکان، ص 31 و ص 10.
11. مفهوم سکونت ( به سوی معماری تمثيلی)، ص 22.
12. پاکزاد، جهانشاه. 1375. هويت و اين همانی با فضا. فصلنامه صفــه ، سال ششم ، شماره 21 و 22، ص 102.
13 . نوربرگ شولتز ، کريستيان. 1382. ريشه هایِ معماری مـــــدرن، ترجمه محمدرضا جودت، فصلنامه معماری ايران، شماره 12 و 13، ص 179.
14. نوربرگ شولتز، کريستيان. 1380. پديده مکان. ترجمه نيّر طـــــهوری، مجله معمار، شماره 13، ص 12.
15. نوربرگ شولتـز، کريستيان. 1379. مکانِ جـــــديد (از کتابِ ريشه های معماری مدرن). ترجمه آزاده ربانی، فصلنامه معماری و شهرســـــازی: 9(61-60):64.
16. مفهوم ســکونت (به سوی معماری تمثيلی)، ص 28 و ص 11 و ص 17.
17. نيز سکونت بـــــه معنای توافق با ديگران يعنی پذيرش مجموعه ای از ارزشهای مشترک و نيز به مفهومِ موجوديت يافتن از طريـق گزينش جهانی کوچک ئ از آنِ خود–برای توضيحات بيشتر ر.ک. به "مفهوم سکونــت (به سوی معماری تمثيلی)"، ص 11.
18. طهوری، نيّر. 1384. بررسی اعلام مرگ هنر در دوره جديد، فصلنامه رايانه، معماری و ساختمان، شماره 6، ص 87.
19. معماری: معنا و مکان، ص 129.
20. احمدی، بابک. 1383. حقيقت و زيبايي (درسهاي فلسفه هنر). نشر مرکز، چاپ 7،ص 539.
21. محبوب، محمـد. خانه موسيقی زير ذره بين، خــانه ای برای تمام فصول. روزنامه ايــــران، 13 مرداد 1384، صفحه فرهنگ و هنر، <http://www.iran-newspaper.com>.
22. www.iranpoetry.org، 12 آبان 84.
23. ولک، رنه /وارن، آوستن. 1373. نظريه ادبيات. ترجمه ضياء موحد / پـرويز مهاجر، نشر علمی و فرهنگی، تهران، چاپ اول ،ص 99.
24. برج عاج تعبيريست مأخوذ از غزلهای سليمان در عهد عتيق ، در نــزد منتقدان کنايه از وضعی است که بعضی از هنــــرمندان در انزوای خويــش از توجه به احوال و سرنوشت مردم غافل می مانند
25. زرين کوب، عبدالحسين.1336. شعـــــر بی دروغ، شعر بی نقاب. نشر محورعلی علمی: تهران، ص 24.
26 حقيقت و زيبايي، ص 45.
27. معماری: معنا و مکان، ص 130-131.
28. تيبالدز، فرانسيس. 1383. ساختن شهـــرهای مردم پسند (بهبود محيطهای همگانی در شهرهای کوچک و بزرگ). ترجمه مرواريد قاسمی، فصلنامه معماری ايران، شماره 17، ص 61.
29. هويت و اين همانی با فضا، ص 102.
30. عناصر تمدن به اعتقاد ويل دورانت عبارتند از : عنصر اول "کار"، دوم "حکومت"، سوم "اخــلاق"، چهارم "دين"، پنجـــم "علم"، ششم "فلسفه" هفتم "ادب" و هشتم "هنر" - ويـل دورانت، تاريخ تـــمدن (جلد اول، مشرق زمين گهواره تمدن)، ترجمه احمد آرام، ع. پاشايي، و اميرحسين آريانپور، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ 6، تــهران 78.
31. مفهوم سکونت ( به سوی معماری تمثيلی)، ص 19.