"دستهای لوکوربوزیه" نوشته ی آندره وژنسکی، معمار فرانسوی (1916-2004)، پرتره ای شاعرانه و شخصی از لوکوربوزیه (1965-1887)در بر دارد؛ تجسمی ظریف در مقایسه با تصور عامی که از او به عنوان یک مدرنیست وجود دارد. نویسنده، لوکوربوزیه را در حدود سی سال با رابطه ای صمیمی می شناسد. ابتدا به عنوان یک ترسیم کننده و دستیار و سپس به عنوان همکار و دوست. وژنسکی در این کتاب که در اواسط دهه 1980 نگاشته است، استادِ خود را در مجموعه ای از جملات شخصیِ بدیهی و جانبدارانه به یاد می آورد، به گونه ای که در هیچ یک از نوشته های پیرامون لوکوربوزیه چنین بازتابهایی را نمی توان یافت. وژنسکی پس از همکاری بیست ساله خود با لوکوربوزیه که از ۱۹۳۶ تا ۱۹۵۶ ادامه یافت، فعالیت حرفهای شخصی خود را با پروژه های متعددی از جمله مجتمع مسکونی سنت رِمی (1950-1952)، مدرسه پزشکی بیمارستان نِـکِـر (1963-1965) در پاریس و خانه فرهنگ گِـِرنوبِـل (1965-1967) و... ادامه داد و دفتر کار خود را در خلال سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۹۱ یعنی زمانی که بازنشسته شد در آپارتمان سابق لوکوربوزیه دایر کرد. وژنسکی از کارهای لوکوربوزیه شامل تاره مشهور کلیسای کوچک رنشان، ایدههایش برای واحدهای با تراکم زیاد در مجمتع مسکونی مارسی در پیوند با تئوری شهر درخشان وی و نیز نظام مدولار او در تعریف تناسبات می نویسد.
فصل بندی های این کتاب نیز به گونه ای جذاب تیترها و تعبیرهایی بدیع را در بر می گیرد: دستهای او، منشِ او، رک گویی، دست ترسیم گر، زاویه قائمه، فضاهای غیر قابل توصیف و ...؛ پنجاه فصل کوتاه که عنوان تعداد زیادی از آنها به کارکرد دستهای لوکوربوزیه اشاره می کند: لمس، گرفتن، ترسیم، ارئه کردن، چنگ زدن ... انگار این دست های لوکوربوزیه است که در این کتاب می خواهد حقیقتِ او را بر ملا کند : "این دستهای او بود که او را شناساند ... آنها همه احساسات او را به بیان آوردند، تمامی حرکات زندگی درونی او که چهره اش سعی میکرد پنهان کند." وژنسکی حتی روزی را که پیکاسو در سایت خانه مرسی با لوکوربوزیه سپری کرد را به خاطر میآورد و با حیرت اظهار می کند: "در تمام طول روز آنها در نمایشی از شکسته نفسی و فروتنی از همدیگر برتری میجستند."
وژنسکی همچنین به گونه ای شخصی تر می نویسد: "سالها برای من با این تلاش گذشت که دریابم در ذهن لوکوربوزیه و در دست های او چه می گذرد!" وژنسکی در این کتاب یادداشت هایی از یک نابغه اسرارآمیز ارائه می دهد. این کتاب در مخالفت با جمله معروف لوکوربوزیه؛ "خانه ماشینی برای زندگی است" میگوید که این عبارت شدیدا به او آسیب رسانده است. آنچه در زیر می آید، ترجمه آزادی است از یکی از این فصول پنجاه گانه که به نگرش لوکوربوزیه پیرامون طراحی شهرآینده، با عنوان شهر تابان اشاره می کند و عملا تردیدهایی عمیق بر فراگیریِ رایجِ مانترای خانه ماشینی برای زندگی است در تحلیل اثار لوکوربوزیه وارد می سازد و نشان می دهد ایده های شهری لوکوربوزیه بر اساس یک سوتفاهم تحلیلی همچنان در موطنش نادیده گرفته می شوند.
لوکوربوزیه فقط یک هنرمند نبود. تقریبا با اعتماد به نفس یک آرشیتکت بود. اما از آن جایی که نهایتا یک آرشیتکت بود، می خواست که یک آرشیتکت کامل باشد. او نمی توانست بپذیرد که جنبه های عملکردی معماری نادیده انگاشته شوند. معماری او، بیش از هر معمار معاصر دیگری، بر پایه پنداره های جامعه شناسانه بود. او جستجوگرانه می نگریست.
لوکوربوزیه دریافت که جامعه همچون یک موجود زنده؛ ارگانیسم، پی ریزی شده است؛ با فرمهایی که احاطه کرده اند یا محاط شده اند و با همدیگر پیوسته و یکپارچه اند: اشخاص، خانواده ها و گروههای اجتماعی بزرگترِ رو به رشد. لوکوربوزیه از راه درک مستقیم، تمامی تعلقات قدرتمندی را که آن فرمهای اجتماعی را در واحدهایی ارگانیک مجتمع و متمرکز می کرد، جمع آوری کرد. وی همچنین برهم کنشی که میان ساختار اجتماعی و ساختار معماری وجود داشت را فروپاشید. لوکوربوزیه با اندیشیدن، پلان ها و طرح های شهری و معماری ای طراحی کرد که هم پی آمد و هم پاسخگوی ساختارهای اجتماعی بودند تا بنیاد آنها را تقویت و یاری کند: سازو کاری که یک ارگانیسم زنده ایجاد می کرد. ایده اصلی پسِ Unite’ d’habitation [واحدهای سکونتی ایده آل مد نظر لوکوربوزیه] جدا کردن سکونت خانواده ها بود تا از حریم خلوت آنها محافظت شود (که نه به همسایه های خود مشرف باشند و نه صدایی از آنها بشنوند و این که بدانند همسایه ها نیز صدای آنها را نمی شنوند و بر آنها مشرف نیستند.)؛ سپس این جداسازی را با ارتباطات مورد نیاز با جامعه تطبیق داد. این ایده، انکار هر گونه تعارض و تضاد میان شخص و اجتماع است و ارائه معماری ای است که شخص، خانواده و زندگی جمعی را با هم تطابق می دهد. این به معنایی وراتر از همجواری های کمّیِ سکونت هایی که در برابر همدیگر قرار گرفته اند، بود؛ مجاورتی که کاملا ریاضی گونه باقی می ماند تا سکونت ها را درون واحدها تجمیع کند و آزادانه گسترش تعلقات فرهنگی و عملکردی را روا بدارد، درست مثل خانه های یک روستای کوچک که یک اجتماع را بنیاد می نهند.
نگرش لوکوربوزیه فراتر از این واحدها رشد کرد تا شهررا شامل شود، شهرِ او متشکل از واحدهای سکونتی بود که تراکم زیاد را میسر می ساخت و [استفاده از] زمین را غالبا در ارتفاع مجازکرده بود، به گونه ای که فقط ده درصد زمین تحت تاثیر ساخت و ساز قرار می گرفت. باقی، بوستانی بود که طبیعت را واردِ شهرمی کرد. راه رفتن در این شهر مثل قدم زدن در باغ بود.
او از خطر انفصال و جداییِ واحدهای سکونتی ، با اتصال آنها به یک مرکز، به یک مرکز شهری احتراز کرد. پیوند آنها به مرکز ثقل با مکانهایی که به فعالیت های جمعی اختصاص داده شده بودند، صورت می گرفت؛ مخصوصا با مکانهایی که مشترک فرض می شد، مکانهایی برای مراسم مذهبی، مراکز فرهنگی که به هنر و تلاشهای خلاقانه اختصاص یافته بود. او شهر خود را شهر درخشان نامید. تمام نگرش او پیرامون خانه سازی و شهر بر پایه به هم پیوستگی و یکپارچگی بود. نگرشی که ریشه در تاملات زیست شناسانه لوکوربوزیه نیز دارد.
شهر درخشان، هرگز در ان مقیاس و گستره ای که مد نظر لوکوربوزیه بود اجرا نشد. این شگفت انگیز و ناراحت کننده است که دریابیم از میان شهرهای جدیدی که در فرانسه بعد از جنگ ساخته شد، که طراحی آنها جوری درجا می زد که انگار هیچ چیز در یک قرن تغییر نکرده است، رهبران موفق فرانسه شجاعت اجرای شهر درخشان را، نه به عنوان یک تجربه و نه حتی در مقیاس یک محله شهری نداشتند. این ریسک آن قدرها هم بزرگ نبود و واحدهایی که در مارسی ، نانت ، برلین، بِـریی (درشمال شرقی فرانسه) و فیرمینی (در مرکز فرانسه) ساخته شدند، مدل های اولیه ی مجزا و ایزوله شده ای بودند، همچون اندامی بدون یک پیکره و بدن که از ارگانیسمی که می بایست به آنها زندگی و حیات ببخشد، جدا و منفصل عمل می کردند.
سرزمینی که از ثروت وارزش انسان های آفرینش گر خود بهره نمی برد، به اشتباه منجر به فقر، چه از جنبه مادی و چه فرهنگی، خواهد شد.