باران بهشدت میبارید
و تقریباً خیس شده بود، بهسرعت خود را به فضای خالی زیر سینما رساند و بعدازاینکه
خیالش از سرپناه راحت شد، ایستاد و به چشمانداز پارک نگاه کرد. محو منظرهی
درختان "بارانخوردهی خیس" بود که ناگهان صدایی توجهاش را جلب کرد:
"دنیا زندون شده. نه عشق، نه امید، نه شور،
برهوتی شده دنیا، که تا چش کار میکنه مردهس و گور.
نه امیدی- چه امیدی؟ بهخدا حیف امید!
نه چراغی- چه چراغی؟ چیز خوبی میشه دید؟
نه سلامی- چه سلامی؟ همه خونتشنهی هم!
نه نشاطی- چه نشاطی ؟ مگه راهش میده غم؟"
به سمت صدا
برگشت و میانسالی را دید که زیر آن طاق بزرگ بساط کتابهایش را پهن کرده است و
موبایلش که به بلندگو وصل شده، صدای شاملو را پخش میکند. به سمت میانسال رفت و
به کتابها نگاه کرد: قرارداد اجتماعی، سرمایه، تولید فضا، دگرگونی ساختاری حوزهی
عمومی، فضا ماشین است، معماریِ خودسازنده، ژاک دریدا و متافیزیک حضور، سپهر عمومی،
بازخوانی هابرماس، عدالت اجتماعی و شهر، آرمانشهر و ...
او که از دیدن
چنین کتابهایی در کنار هم تعجّب کرده بود، از میانسال پرسید: "چطور میشه
بین معماری، خیر مشترک و امید اجتماعی ارتباط برقرار کرد؟" میانسال که از سؤال
بدون مقدمهی جوان جا خورده بود، گفت: "نمیشه جَوون. برقرارکردن رابطه بین
مفاهیم فلسفی و علوم انسانی و اجتماعی، با هنر و معماری کاری نشدنیه. دریدا هم تو
همین کتابی که اینجا دارمش، میگه نمیشه و معنی واژهها در متن مدام به تأخیر میافته.
وقتی در ادبیات نشه معنی قطعی و نهایی از واژگان برداشت کرد، چطور میشه اون
مفاهیم رو در آثار هنری یا معماری استفاده کرد و انتظار داشت مخاطب هم همون معانی
رو برداشت کنه!"
جوان که از
قطعیت حرفهای او یکّه خورده بود، گفت: "ولی اگه اینجور باشه که دیگه سنگ رو
سنگ بند نمیشه و همهچیز نسبی میشه و نمیشه از هیچکدوم از مفاهیمْ انتظار معنی
مشخّصی داشت. میشه نوعی هرجومرج. مثلاً در مورد واژهی خیر عمومی، با این تعریف
شما، هرکسی میتونه برداشت خودش رو از خیر عمومی مطرح کنه و نمیشه سر یه معنی به
توافق رسید."
میانسال که نگاهش
به نوشتههای کتابی بود که میخواند، بعد از اندکی سکوت گفت: پیشنهاد میکنم کتاب "قرارداد
اجتماعی" روسو رو بخونی، اونجا واژههای "ارادهی همگان" و "خیر
عمومی" رو خوب شرح داده. ضمناً تا به تعریف "وضعیت شهروندی" روسو
نزدیک نشیم، متأسفانه پیشرفتی توی حوزهی خیر عمومی و آزادی نمیکنیم. حدود دویستوپنجاه
سال قبل روسو توی اون کتاب نوشته: "انسان آزاد زاده میشود، امّا همهجا در
زنجیر است" ولی هنوز هم در روی همون پاشنه میچرخه و رویای آزادی و اولویتداشتنِ
خیر عمومی هنوز توی خیلی جاهای دنیا دستنیافتنیه. یکی از نمونههاش سرزمینیه که
حدود چهل سال قبل رضا براهنی توی رمان قابلهی سرزمین من بحث حقوق دگرباشها رو
مطرح میکنه، امّا هنوز هم این گروهها جایگاهی توی جامعه ندارن. زنها و بچهها و
اقلّیتهای مذهبی و دگراندیشها و معلّمها و کارمندها و کارگرها و درویشها هم. امّا
اگه بخوام به سؤالت یه جور دیگه جواب بدم، باید بگم هر شغلی توی ذات خودش خیر عمومی
داره و به جامعه کمک میکنه؛ معمار هم توی مقیاس کوچیک با طراحی آپارتمان یا ویلا
میتونه حظ بصری به مردم شهر هدیه بده و توی مقیاس بزرگ با طراحی فضاهای عمومی
شهری میتونه باعث تجمع و گفتوگو و شادی گروهی بشه و یه بستری برای شکلگیری
مفهوم سپهر عمومی هابرماس ایجاد کنه. میتونی شبیه این بحث رو توی اندیشههای
هانری لوفِوْر پیدا کنی که توی بحث حقِ سیتی city یا حقِ به شهر در مورد تفاوت سیتی و اوربان urban نکتههای
مهمی رو میگه. درکل این بحث از مارکس شروع شده و هنوز هم متفکّرهای مختلف دارن در موردش
نظریهپردازی میکنن و کتاب سرمایه در قرن بیستویکمِ از توماس
پیکتی هم از سال 2013 تا الآن خیلی خونده شده."
"یه سؤال دیگه: اساساً میشه توی هنر به خیر مشترک
قائل بود؟"
میانسال بازهم
بدون مکث گفت:"به نظرم نه؛ اساس خلّاقیت هنریْ حرکت توی مسیرِ مخالفِ جَمعه،
پس هنرمندِ مؤلّف همیشه متفاوته و توی شرایط ایدئالْ مسیر متفاوتی رو نشون میده،
مثل ونسان ونگوگ و صادق هدایت و مارسل دوشان و عبّاس کیارستمی و لبیوس وودز و بهرام
شیردل. به نظرم اصالت هنر توی تعریف “خیر متفاوته” که اقلّیت اجتماع رو به خودش جذب میکنه و کمکم
اقلّیت به اکثریت تبدیل میشه و اون مدرن اوّلیه هم میشه سنّت و شرایطْ منتظر
ظهورِ مدرنِ متفاوتِ دیگهای میشه."
جوان درحالیکه
به فکر سخنان میانسال بود، ناگهان متوجّه شد از زیر آن ایوان بیرون آمده و نمنم
باران بر سروصورتش میبارد و باز صدای شاملو در گوشاش طنینانداز شد:
"شرابه رو
سر کشیدم، پاشنه رو ور کشیدم
زدم به دریا تر
شدم، از اونورش بهدر شدم
دویدم و دویدم،
بالای کوه رسیدم، اونور کوه ساز میزدن، همپای آواز میزدن:
دلنگلنگ! شاد
شدیم، از ستم آزاد شدیم، خورشیدخانوم آفتاب کرد، کلّی برنج تو آب کرد:
خورشیدخانوم
بفرمایین! از اون بالا بیاین پایین!
ما ظلمو نفله
کردیم، آزادی رو قبله کردیم.
از وقتی خلق پا
شد، زندگی مال ما شد
از شادی سیر
نمیشیم، دیگه اسیر نمیشیم"