چه تجربیات کلاسیکی همچون تجربیات سباستیانو سرلیو در برخورد با مسئله مسکن برای همه طبقات اجتماعی را در نظر اوریم و چه تلاش های لوکوربوزیه در این زمینه را ملاک قرار دهیم، همه این مثال ها یک واقعیت را به وضوح تبیین می کنند؛ همْ گرایی متعارض و ناسازه وار میان سختْ آیینی و ریاضت کشی با دارای و ملک. از یک سو با سوژه هایی مواجه ایم که خود را برای تاب اوری در شرایط کاهش استانداردهای زیستی مهیا می کنند و از سوی دیگر ان ها مدام ترغیب می شوند تا به خردهْ کارافرینانی برای اقتصادهای کوچکشان بدل شوند. گفت و گوی پیچیده ی ریاضت ورزی با امکانات بلقوه ی رشد یک خیانت ذاتی به شاکله های اساسی مفهوم سخت آیینی و ریاضت ورزی است. سختْ کیشی و ریاضتْ ورزی امکانی است برای خودآیینی [و فاصله گیری انتقادی] از نظام های قدرت؛ این نگره امکانِ طراحیِ فرمی از زیست را پیش می نهد که مُدهایِ مستقر حکمرانی و اختیار را به چالش می گیرد. اما وقتی با شمول کپیتالیستی سر و کار داریم زهدْورزی بیشتر به یک الزام و ضرورت اخلاقی بدل می شود، ضرورتی که سوژه را مجاب می کند به کار سخت تر و بیشتر و تولید و انباشت و نهایتا مصرف بیشتر. به گونه ای پارادوکسیکال، زهدورزی و ریاضت مابی تبدیل به فرمی از زیست می شود که تحت شمول ان ایثار و کار زیاد به مثابه نهاد الزامیِ کسب درامد و مصرف و در دوران رکود اقتصادی به مثابه یگانه ابزار بازپرداخت بدهی ها در نظر می اید. تا زمانی که کمبود منابع یکی از استعاره های بنیادین سرمایه داری ایست که همیشه در مدح عمل بهرورانه ی موکد بر رقابت و انکار سحن می گوید، زهدورزی و سخت آیینی تبدیل به عاملی برای مشروعیت بخشی اخلاقی به وضع موجود می گردد.