تغییراتی که به واسطه ی نگارش کتاب دیالکتیک روشنگری نوشته تئودور آدورنو و مکس هورکهایمر در حوزه تئوری انتقادی و نگارش کتاب ساختارهای ابتدایی خویشاوندی نوشته ی کلود لوی اشتراوس در حوزه ی انسان شناسی ساختاری در آمریکای دهه 40 شکل گرفت موجب شد تفکر اجتماعی از جایگاه اساسی تری نسبت به پیشرفت های تکنولوژیک در معماری برخوردار شوند؛ معماری آرام آرام از علوم طبیعی و مهندسی ـ که پسند و خورند جنبش مدرن بودند ـ فاصله می گرفت و دل در گرو پارادایمی می بست که ترکیبی بود از ادبیات و علوم اجتماعی. از ان مقطع زمانی به این سو، مواجهه ذهنی با علوم اجتماعی در آثار بسیاری از معماران نمود واضحی یافته است که می تواند به چند مثال متقدم از این دست اشاره کرد؛ تاثیرات روانکاوی و جامعه شناسی بر رابرت ونتوری، مطالعه آثار جغرافی دانان ساختارگرای فرانسوی توسط آلدو رُسی، کلنجار رفتن پیتر آیزنمن با نشانه شناسی نوآم چامسکی و تلاش برای فهم و خوانش تئوری های ژرژ باتای بر اروتیسم توسط برنارد چومی از جمله ی این تلاش ها هستند.این ارجاع چندْلایه بخشی از جریان کلی ای است که در مقطع زمانی دهه 60 و 70 کلیت معماری را تحت تاثیر قرار داده بود؛ ارجاعی که از یک سو هماهنگونه پیشتر امد درگیر علوم اجتماعی بود و از سوی دیگر خط سیر ان تحولات اجتماعی را در هنر نیز پی می گرفت. در یک چنین بستری است که آرکیگرام به وضوح از تکنیک های پاپ آرت و داستان های مصور استفاده می کند، کوپ هیملب(ل)ا به شدت تحت تاثیر جنبش هنری کنش گرایی وینی قرار می گیرد، پیتر آیزنمن تلاش می کند ابزار و مباحث هنر مینیمال و کانسپچوال را توسعه دهد، برنارد چومی به همگرایی گستره ی غنی ای از ورودی های ادبی، هنری و سینماتوگرافیک روی می اورد و دانیل لیبسکیند تلاش می کند ارزش های موسیقی معاصر و تکنیک های تئاتر تجربی را به درون ترسیمات معماری سوق دهد و هرزوگ و دی مورن متقدم نیز خود را با هنر یوزف بویس درگیر می کنند.