می توان پنج ایده ی مبنایی، برای تئوری بیگْـــنِس یا بزرگیِ رم کولهاس تببین نمود که سه تای ان ها مستقیما با مفهوم منهتنیسم مرتبط اند؛ مفهومی که در کتاب نیویورک مهذون پردازش شده است: اولین ان ها آسانسور است، که البته ارجاعی است به پیشرفت های تکنلوژیکیِ عصر ماشین و امکاناتی که موجب می شود ساختمان ها به لحاظ ابعادی و کارکردی به مقیاس های تازه پاسخ دهند، دومی فاصله ی [بعید] بین هسته (مغز) و پوسته (جداره بیرونی) یا لوبوتومی است وسومی انشقاق و بریدگی از بافت شهریچهارمین ایده ی مبنایی بر این گزاره تاکید می گذارد که وقتی ابعاد یک ساختمان "از توده ی اولیه و حیاتی و مرکزی اش فراتر می رود . . . دیگر قابل کنترل نخواهد بود و اجزای ان قالبی خودْآیین به خود می گیرند، در حالی که نسبت به کلیت پروژه متعهد هستند". پنجمین ایده نیز حول محور ابعاد و اندازه شکل می گیرد، به گمان کولهاس اگر ساختمان ها را صرفا به واسطه ابعاد و اندازه شان دسته بندی کنیم، ساختمان هایی که تحت شمول بزرگی تعریف می شوند فراتر از گستره ی اخلاق موضع می گیرند، جایی می نشینند فراسوی نیک و بد و در عدم ارتباط با "حقانیت" و "نا به حق بودن" تعریف می شوند.این دو گزاره آخر را می توان در قالب فهم پردازی کولهاس از سورئالیسم صورت بندی نمود.