ارجاع پیر ویتوریو آئورلی به واژه Absolute در عنوانْ بندیِ کتاب "امکانْ پذیری معماری ابسولوت"، به چیزی "خالص" یا "خودْارجاع" نیست بلکه "به چیزی است که پس از جدا شدن از دیگر بخش هایش مطلقا [و همچنان] خودش باقی می ماند".در حقیقت یک چنین شمولی از جداْ زیستی و جداْ مانی separation است که معماری را به مثابه فرمی سیاسی شکل می دهد؛ ان هم از طریق مقیدسازی framing فضا، درست همان گونه که نوموس، کنش را مقید می سازد، در یک چنین وضعیتی فرم معمارانه به مثابه نفی ذات شهر رخ نشان می دهد. مطابق با نگاه آئورلی "امر سیاسی همْ سنگ امر فرمال قرار می گیرد و امر فرمال نیز نهایتا در قالب ایده ی یک حد و کران limit تدقیق می گردد". معماری لودویگ میس ون دروهه را می توان نمونه ای از چنین جداگزینی ای در نظر آورد، معمار آلمانی به واسطه ارائه ی بازْتعریف های مداومی از روْپِی [ـ صُفّهای سنگی که روی بقیهٔ صُفّههای بخشِ پی در نیایشگاههای یونان باستان قرار میگرفت و ستون ها روی ان قرار می گرفتند ـ] کرامندیِ معماری هایش را به نفع خودش مطالبه می کند؛ با در پیش گیریِ چنین منشی، ساختمان از جریان های شهری شدن فاصله می گیرد و به موازات به تعریف رابطه ی دیالکتیکی با شهر نیز اجازه ی بروز و ظهور می دهد. معمار با اتخاذ چنین رویکردی در استفاده از روْپی، امکان داوریِ شهر به مثابه دیگری را برای خود فراهم می اورد. از سوی دیگر معماری برای انکه به ظهور عینی و کالبدی برسد، بایستی از پارادایم های جهتْ دهی و مدیریت شهر تبعیت کند، برای تبیین این تضاد پیچیده، آئورلی به قیاس لودویگ میس ون دروهه و لودویگ هیلبرزیمر می نشیند؛ مینیمالیسم دیاگرامیِ هیلبرزیمر تداعی کننده ی به شدت برانگیزاننده ی ارزشِ محوری مدیریت شهری است، کیفیتی که بارزه ی ممیزه اش ترکیب سیستم ها و جریان ها به جای مکان ها و فرم هاست. میس ون دروهه به همان نیروهای شهری از طریق زیبایی شناسی نهادینه شده در ساختمان هایش جان می دهد، او، این مهم را با اولویت ندادن به هیچ سطحی از دکوراسیون، به غیر از دکوراسیون برامده از تولید انبوه و تکنولوژی صنعتی مقرر می سازد. آئورلی تدبیر میس ون دروهه و هیلبرزیمر را پاسخی صاف و ساده و به روح زمانه شان می داند، زمانه ای فاقد گوهره ی سیاسی ـ در اینجا اشاره به گوهر substace به مثابه چیزی در تضاد با فرم فهم می شود ـ که یاداوری کننده ی این گزاره از هانا آرنت در رابطه با انسان و سیاست و حوزه عمومی است:"انسان به مثابه یک فرد، غیر سیاسی است. سیاست تنها بین انسان ها نشو و نما پیدا می کند، کاملا بیرون از انسانِ مفرد. بنابراین هیچ گوهر سیاسی واقعی ای وجود ندارد، سیاست در چیزی که میان انسان هاست رشد می کند و در قامت روابط میان انسان ها مستقر می شود". در یک چنین "درـ میانهin-between " ایست که انگاره ی آرکیپلاگو شکل می گیرد؛ طبیعت دریایی استعاره ی مجمع الجزایر در تضاد مستقیم با ابژه ایست که تلاش می کند این استعاره را مقید سازد، و ان چیزی نیست جز به روایت آئورلی "دریای شهری شدن".