سوژه ی دوپاره فرویدی، ایگو و نهاد و فهم فرویدی از ایگو همگی برساخته های انگاره ای ذهنی اند، یک بازنمایی روانی از بدن. برای زیگموند فروید، فهم ما از بدنمان تام و تمام نیست و به صورت یکپارچه حادث نمی شود، برای مثال درد یا شهوانی سازی erotogenicity یک جای مشخص در بدن یا یک ارگان مشخص از بدن است که بدن ما را بر ما آشکار می کند، جز این ها، تئوری های فروید اهمیت زیادی برای اضطراب ناشی از قطعه شدگی و بریده شدگی قائل اند؛ از این میان می توان به اضطراب برامده از اختگی اشاره کرد.کانسپت پدیدارشناسانه ی موریس مرلوپنتی از انگاره بدن، فقط یک نگاشت از بدن مادی نیست، بلکه او نیز همچون فروید به بازنمود روانی بدن اعتقاد دارد. نگاشت مد نظر مرلوپونتی الزاما به معنای فهم و پذیرش واقعیت مادیِ بدن نیست، برای مثال می توان به مورد اندامِ خیالی اشاره کرد یا نقطه ی متضاد آن که ادراکْ پریشی است. برای ژاک لاکان، بدن تکه تکه به صورت نمادین با مرحله ی آینه ای ممزوج می شود: صورتْ بندیِ ایگو، که طی آن افسانه ی تمامیت آشکار و ظاهری بدن، اضطراب فرویدی ناشی از قطعه شدگی را پس می زند، کنشی مقابل انگاره هایی همچون اختگی، مردی زدایی، ضرب و جرح خود، مثله شدن، از جا در رفتن عضوی از بدن، تخیله شدن چشم، بلعیدن و بیرون آوردن امعا و احشای بدن. برای جِی.ام. برناشتاین، که خود را وامدار تئوری پردازی های لاکانی می داند، سوژه انسانی، برساخته ی ایده ی جهتْ مندِ انکار بدنِ حیوانی عصر روشنگری است که مجددا خود را به عنوان عنصری از ساخت خیالیِ خودِ منسجم، بی عیب و نقص و اجتماعی مطرح می کند ـ روایتی که ما انسان ها به صورت مدام بر ان تاکید می گذاریم تا بر مدار ان یکپارچگی مان به عنوان افراد جامعه را تایید نماییم.برناشتاین از ترمینولوژی لاکانی استفاده می کند و فرایند فهم بدن در قالب یک روایت منسجم از خود را با "عضوْداربودگی memberment " توصیف می کند، اگر این روایت دچار نقصان، پارگی و "سوا"شدگی شود، ما فرایند مثله شدن یا بی عضو شدگی را تجربه می کنیم، تجربه ای که هم بعدی روانی ـ زمانی که خودِ خیالی مان دچار وهم می شود ـ دارد و هم بعدی کالبدی ـ زمانی که بدن مادی مان آسیب می بیند.