بسیاری از مفسران
لیبرال و چپ خاطر نشان كردند كه چگونه اپیدمی ویروس کرونا در خدمت توجیه و مشروعیت
بخشی به کنترل و نظارت بر افراد بکار رفته؛ آنگونه كه تاكنون در یك جامعه
دموکراتیک غربی غیرقابل تصور بوده است. آیا قرنطینه سراسری ایتالیا تحقق رؤیای خیس توتالیتری نیست؟ تعجبی ندارد که (کمینه؛ در حال حاضر، اینچنین
به نظر می رسد) چین؛ که قبلاً روشهای کنترل دیجیتالی اجتماعی را آزمایش کرده بود، اثبات
نمود برای مقابله با اپیدمی های فاجعه بار بهترین تجهیزات را دارد. آیا این
بدان معنی است که کمینه از بعضی جنبه ها، چین؛ آینده ماست؟ آیا به یک استثناء
جهانی نزدیک می شویم؟ آیا تحلیل های جورجیو آگامبن نشان دهنده حقایق جدیدی است؟
جای تعجب نیست که آگامبن به این نتیجه رسیده باشد: او
نسبت به اپیدمی ویروس کرونا به روشی کاملاً متفاوت از اکثر مفسران واکنش نشان داد.
وی از "اقدامات اضطراری پی در پی، غیرمنطقی و کاملاً غیر قابل ضمانت اتخاذ شده برای
اپیدمی مفروض ویروس کرونا" که فقط نسخه دیگری از آنفولانزا است، ابراز تأسف کرد و
پرسید: "چرا رسانه ها و مقامات تمام تلاش خود را می کنند تا وحشت ایجاد
نمایند. بدین ترتیب؛ با محدودیت های شدید در حرکت و تعلیق زندگی روزمره و فعالیت
های کاری برای کل مناطق، یک وضعیت استثنایی واقعی ایجاد می شود؟ "
آگامبن دلیل اصلی این "واکنش نامتناسب" را "تمایل رو
به رشد استفاده از حالت استثناء به مثابه یک الگوی عادی حاکم" می داند. اقدامات تحمیلی به دولت اجازه
می دهد تا آزادی های ما را با حكم اجرائی به طور جدی محدود سازند: او گفت "آشکارا
بدیهی است كه این محدودیت ها متناسب با تهدید آنچه كه وجود دارد؛ نیستند، طبق
گزارش NRC ، آنفولانزای معمول، تفاوت
چندانی با مواردی ندارد که همه ساله ما را تحت تاثیر قرار می دهند./…
/ ممکن است اینطور بگوییم؛ "هنگامیکه تروریسم از توجیه اقدامات استثنایی
دست برداشت، اختراع اپیدمی می تواند دستاویزی ایده آل برای گسترش چنین اقدامات
نظارتی فراتر هر محدودیتی باشد."
دلیل دوم
"وضعیت ترس است، که طی سالهای اخیر به سمت آگاهی های فردی جهت مند شده است و
این امر به یک نیاز واقعی در وضعیت های هراس جمعی بدل می گردد، که اپیدمی؛ بار
دیگر به مثابه دستاویزی ایده آل؛ تحقق آنرا امکان پذیر می سازد."
آگامبن درحال توصیف یک جنبه مهم ازعملکرد کنترلی دولت در
اپیدمی های دردست اقدام است.
اما سؤالاتی پیش می آیند: چرا قدرت
دولتی می خواهد چنین وحشتی را تقویت کند، که با عدم اعتماد به قدرت دولت همراه است
("آنها ناتوان از انجام وظایف اند، و اقدامات بسنده نیست...") و این امر
بازتولید هموار سرمایه را مختل می سازد؟
آیا واقعاً به نفع سرمایه و قدرت دولت است که یک بحران اقتصادی جهانی را به منظور تجدید
قوای حکومت خود ایجاد کنند؟ آیا نشانه های واضحی وجود دارند که نه تنها مردم عادی
بلکه دولت نیز دچار وحشت شده است، کاملاً
آگاه است که قادر به کنترل اوضاع نیست -آیا اینها واقعاً علائم فقط یک حیله استراتژیک هستند؟
واکنش آگامبن شکلی افراطی
از موضع متداول چپ گرایانه در جهت قرائت "وحشت اغراق آمیز" ناشی از شیوع
ویروس تحت عنوان ترکیبی از اعمال قدرت کنترل اجتماعی و عناصر نژادپرستی مطلق است ("سرزنش
طبیعت یا چین").
با این وجود؛ چنین تفسیر اجتماعی منجر
به ناپدید شدن "واقعیت تهدید" نمی شود. آیا این واقعیت ما را
وادار می کند تا به طور مؤثر آزادی های مان
را محدود سازد؟
قطعاً؛
قرنطینه ها و اقدامات مشابه، آزادی ما را محدود می کنند، و آسانژ های جدید (منظور
افرادی چون جولین آسانژ است)در اینجا لازم اند تا سوءاستفاده های احتمالی
آنها را آشکار سازند. اما تهدید عفونت ویروسی موجب افزایش چشمگیر اشکال جدید همبستگی محلی و جهانی می شود، به علاوه؛ این امر
لزوم کنترل خودِ قدرت را مشخص می کند.
مردم حق
دارند که قدرت دولتی را مسئول بدانند: شما قدرت دارید، اکنون نشان دهید که چه کاری
می توانید انجام دهید! چالشی که اروپا با آن
روبروست، اثبات این نکته است که آنچه چین انجام داده، می تواند به شکلی شفاف تر و
دموکراتیک تر انجام شود:
وی گفت:"چین اقداماتی را ارائه
داد که بعید است اروپای غربی و ایالات متحده متحمل آن شوند و احتمالاً به ضرر خودشان باشد.
صریح بگویم، اشتباه است که بصورت بازتابی همه اشکال سنجش و مدل
سازی را به مثابه "نظارت"؛ و حکمرانی فعال را به مثابه "کنترل اجتماعی" تفسیر کنید. ما به واژگان مداخله ای متفاوت و دقیق تر نیاز داریم." [1]
همه چیز به این عبارت "واژگان دقیق تر" وابسته است:
اقدامات لازم در زمینه اپیدمی؛ نباید بطور خودکار به الگوی معمول نظارت و کنترل
مطرح شده توسط متفکرانی مانند فوکو تقلیل یابد.
آنچه مرا امروز بیش از خودِ اقدامات چین (و ایتالیا و ...) می ترساند این است که آنها این اقدامات را به شکلی اعمال می نمایند که
برای مهار این اپیدیمی مؤثر واقع نمی شود، درحالیکه؛ مقامات داده های واقعی را دستکاری و پنهان می
سازند.
هر دو جناح چپ و راست
و شبه چپ از پذیرفتن کامل حقیقت این اپیدمی، امتناع می ورزند و هرکدام در تمرینی
برای تقلیل ساختارگرایی اجتماعی، آنرا از لحاظ معنای اجتماعی خود، محکوم می سازند. ترامپ و حامیان وی بارها تأکید می كنند كه اپیدمی؛ توطئه ای از سوی
دموكرات ها و چین است تا وی را مورد هجوم قرار دهند، تا انتخابات آینده را از دست
بدهد، حال آنکه برخی در چپ اقدامات پیشنهادی دولت و دستگاه های بهداشتی را كه آلوده
به بیگانه هراسی اند، محكوم می كنند و بنابراین اصرار دارند كه "دست بدهید"
و غیره... چنین موضع گیری؛ پارادوکس موجود را درک نکرده است: دست ندهید و در صورت
لزوم ایزوله شوید، در حال حاضر؛ ایزولاسیون در صورت نیاز، شکلی از همبستگی است.
چه کسی امروز می
تواند دست بدهد و در آغوش بگیرد؟ دکامرون اثر بوکاچیو شامل داستانهایی ست که توسط گروهی از هفت زن و سه مرد جوان گفته شده،
آنها برای فرار از طاعون
که کل شهر را درگیر کرده به خانههای ییلاقی خارج از فلورانس پناه بردند و برای گذران
اوقات و انحراف ذهن خود در آنجا به داستان گویی می پرداختند. نخبگان مالی به مناطق دنج و خلوت می روند و با داستان گویی به سبک دکامرون، خود را سرگرم می کنند. (فوق ثروتمندان در حال
حاضر با هواپیماهای خصوصی به سمت جزایر کوچک اختصاصی کارائیب در حال پروازند.) ما؛
مردم عادی هستیم که باید با ویروس ها زندگی کنیم، با فرمول بی وقفه و مکرر "وحشت نکنید" بمباران می شویم... و سپس
حجم
وسیعی از داده ها را دریافت می کنیم که نمی توانند بطور محض علت وحشت باشند. اوضاع شبیه به
شرایطی است که از دوران جوانی ام در یک کشور کمونیستی به یاد می آورم: زمانیکه
مقامات دولتی به مردم اطمینان دادند دلیلی برای وحشت کردن وجود ندارد، همه ما این
اطمینان را به مثابه نشانه های واضحی از این در نظر گرفتیم که آنها خودشان وحشت کرده اند.
لیکن وحشت؛ روش مناسب برای مقابله با یک تهدید واقعی نیست.
وقتی در وضعیت وحشت واکنش نشان می دهیم، تهدید را جدی نمی گیریم؛ برعکس، آنرا کم اهمیت قلمداد می کنیم. فقط به این فکر کنید که خرید بیش از حد دستمال
توالت چقدر مسخره است: اینگونه به نظر می رسد که داشتن دستمال توالت به اندازه
کافی، در یک اپیدمی کشنده اهمیت دارد ... بنابراین، واکنش مناسب دربرابر اپیدمی
ویروس کرونا چه خواهد بود؟ چه چیزی باید یاد بگیریم و برای مقابله جدی با آن چه
باید بکنیم؟
وقتی اشاره کردم اپیدمی ویروس کرونا موجب تقویت زندگی کمونیسمی
شود، همانطور که انتظار می رفت ادعای من مورد تمسخر واقع شد. اگرچه به نظر می رسد رویكردی قوی اتخاذ شده توسط دولت چین برای رویارویی
با بحران -کمینه بهتر از اقدامات در حال اجرا
در ایتالیا است-، لیکن منطق استبدادی قدیمی كمونیست های در قدرت نیز محدودیت های
آنرا به خوبی نشان داده است. یکی از آنها این بود که وزن ترس ناشی از اعلام خبرهای بد به
افرادِ در قدرت (و برای عموم)، از نتایج واقعی بیشتر خواهد بود. به همین دلیل؛ افرادی که برای اولین
بار در مورد ویروس جدید گزارش داده بودند؛ دستگیر شدند، و گزارش هایی مبنی
بر این وجود دارد که اکنون یک اتفاق مشابه در حال تکرار است:
"فشار در راستای بازگشت چینی ها به سرکار، پس از فروکش ویروس کرونا؛ یک
وسوسه قدیمی را احیاء کرده است. این پدیده
در استان چجیانگ، که قطب صنعتی در سواحل شرقی ست در قالب برق مصرفی انجام می
شود. به گفته افراد مطلع از این موضوع؛ حداقل سه شهر در آنجا مورد هدف کارخانه های
محلی برای مصرف برق قرار گرفته اند چرا که آنها از داده ها برای نشان دادن تجدید فعالیت در تولید استفاده می کنند. این موجب شده برخی از
مشاغل حتی وقتی کارخانه های آنها خالی مانده؛ ماشین آلات را راه بیاندازند."
همچنین می توان حدس زد زمانیکه افرادِ در قدرت، متوجه این تقلب شوند؛
چه رخ خواهد داد: مدیران محلی متهم به خرابکاری و مجازات شدیدی خواهند شد، بنابراین
چرخه شرارت بی اعتمادی بازتولید می شود... یک جولیان آسانژ چینی در اینجا مورد
نیاز خواهد بود تا بُعد پنهان چگونگی مقابله چین با این اپیدمی را در معرض دید
عموم قرار دهد. بنابراین؛ اگر این کمونیسم مورد نظر من نیست، منظور من از کمونیسم
چیست؟ برای آنکه متوجه شوید؛ خواندن اعلامیه های عمومی سازمان بهداشت جهانی کافی است. یکی از موارد اخیر در اینجاست:
دبیر کل
سازمان جهانی بهداشت؛ تدروس آدهانوم روز پنجشنبه اظهار داشت: "اگرچه مقامات بهداشت عمومی در
سراسر جهان توانایی مبارزه موفقیت آمیز با ویروس را دارند، لیکن این سازمان نگران آن
است که در بعضی از کشورها؛ سطح تعهد سیاسی با سطح تهدید مطابقت نداشته باشد. این
یک تمرین نیست. زمان تسلیم نیست.
زمان بهانه آوردن ها نیست. این زمان؛ فرصتی
برای بیرون آمدن از تمامی توقف ها است.
کشورها دهه هاست که در حال برنامه
ریزی برای سناریوهایی مانند این هستند.
اکنون زمان عمل به برنامه ها است. می توان بر این اپیدمی غلبه کرد، اما فقط با یک رویکرد جمعی، هماهنگ و جامع که
کل دستگاه های دولتی را درگیر نماید."
ممکن است این نکته را هم بتوان افزود که چنین رویکرد جامع ای می بایست
فراتر از سازمان های دولتی باشد: می بایست شامل بسیج محلی افراد خارج از کنترل
دولت و همچنین هماهنگی و همکاری بین المللی قوی و کارآمد باشد. اگر هزاران نفر به
دلیل مشکلات تنفسی در بیمارستان بستری شوند، تعداد بسیار زیادی دستگاه های تنفسی
مورد نیاز است و برای دستیابی به آنها، دولت باید مستقیماً به همان روشی که در
شرایط جنگ و در صورت نیاز به هزاران اسلحه مداخله می کرد؛ واکنش نشان دهد. و باید
به همکاری با سایر کشورها تکیه نماید. همانطور که در یک کارزار نظامی، اطلاعات می
بایست به اشتراک گذاشته شوند و برنامه ها کاملاً هماهنگ باشند -منظور من از
"کمونیسم" مورد نیاز امروز؛ این نوع است، یا همانگونه که ویل هاتون
می گوید: "اکنون؛ آن نوع از مقررات زدایی، نوعی جهانی شدن بازار آزاد با
شکل گرایشی که در برابر بحران ها و پَندمیک ها اتخاذ می کند؛ مطمئناً در حال انقراض
است. اما شکل دیگری که وابستگی متقابل را به رسمیت می شناسد و تقدم عمل جمعی بر
پایه شواهد را در دستور کار دارد، ظهور می یابد." موضع "هر کشوری برای
خود" هنوز حاکم است: "تحریم های ملی برای صادرات محصولات کلیدی مانند
لوازم پزشکی وجود دارند، و کشورها در میان کمبودهای محلی، با تحلیل خود از بحران به
رویکردهای قدیمی و تصادفی در راستای مهار؛ باز گشته اند."
اپیدمی ویروس کرونا فقط به معنای محدودیت جهانی شدن بازار نیست، بلکه
حاکی از حد وخیم تری از پوپولیسم ناسیونالیستی نیز است که بر حق حاکمیت کامل دولت
اصرار می ورزد. از آنجا که آمریکا تنها با هماهنگی و همکاری جهانی نجات می یابد؛ این
رویکرد، با نگرش "اول آمریکا (یا هر کشور دیگر)" به پایان خود رسیده است! من در اینجا؛ در پی یک یوتوپیا نیستم. به یک همبستگی بی عیب و نقص و
کمال گرایانه در میان مردم نیز متوسل نمی شوم.
در مقابل؛
بحران کنونی به وضوح نشان می دهد که چگونه همبستگی و همکاری جهانی به نفع بقای همه
و هر یک از ماست، چنانکه این تنها کاری است که از نظر منطقی می توان انجام داد. و این فقط در مورد ویروس کرونا نیست:
خود چین ماه ها پیش دچار آنفولانزای خوکی شدید شد و اکنون با پیش بینی تهاجم ملخ
ها تهدید می شود. افزون بر این، همانطور که اون جونز خاطرنشان كرد، بحران اقلیمی
نسبت به ویروس کرونا؛ افراد بیشتری را در سراسر جهان به کام مرگ می کشاند، اما هیچ
وحشتی در این باره وجود ندارد...
از نقطه نظر بدبینانه و حیات گرایانه؛ شخص دچار وسوسه می شود
كه ویروس کرونا را به مثابه یك عفونت مفید ببیند، كه به بشریت این امکان را می دهد
تا از شر افراد کهنسال، ضعیف و بیمار، مانند بیرون كشیدن علف هرز نیمه پوسیده،
خلاص شود و از این طریق به سلامت جهانی كمك نماید. رویکرد گسترده کمونیستی که من
از آن دفاع می کنم، تنها راهی است که ما واقعاً می توانیم چنین موضع حیات گرایانه
بدوی را پشت سر بگذاریم. علائم تقلیل همبستگی بی قید و شرط در بحث های کنونی قابل
تشخیص است، همانطور که در یادداشت زیر در مورد نقش "سه خردمند" در
صورت بروز اپیدمی فاجعه بارتر در بریتانیا آشکار است: "پزشکان ارشد هشدار
داده اند: اگر شمار واحدهای مراقبت های
ویژه در زمان شیوع شدید بیماری ویروس کرونا در انگلیس کم باشند، ممکن است به اجبار از ارائه خدمات پزشکی به بیمارانی که حالشان وخیم
است؛ خودداری شود. سه مشاور ارشد هر بیمارستان، بنا به پروتکل "سه خردمند"،
باید در مواقع ازدحام مراجعان به بیمارستانها، درباره ارائه خدمات پزشکی مانند
دستگاه تنفس و تخت و خدمات به بیماران تصمیم بگیرند."
"سه خردمند" بر اساس چه معیارهایی است؟ قربانی کردن ضعیف ترین و
پیرترین؟ و آیا این وضعیت؛ فضا را برای فساد بی حد و حصر باز نمی کند؟ آیا چنین
رویه هایی نشان نمی دهند که ما آماده ایم بی رحمانه ترین منطق بقای اصلح را وضع کنیم؟
بنابراین؛ یکبار دیگر، انتخاب نهایی یا این روش جاری، و یا نوعی کمونیسمِ بازابداع
شده است.
اما اوضاع بسیار پیچیده تر از آنچه در ظاهر می بینیم؛ پیش می رود. آنچه من بخصوص آزار دهنده می دانم؛ این است که، زمانیکه رسانه های
ما تعطیلی یا لغو برخی مکان ها و مراسمات را اعلام می کنند، به طور معمول یک
محدودیت زمانی معینی را نیز بدان اضافه می کنند: فرمول "مدارس تا 4 آوریل
بسته خواهند بود." چنین فرمول هایی این انتظار را ایجاد می کنند که، پس از
پیک ابتلا که احتمالا سریعاً به آنجا می رسیم، اوضاع به حالت عادی برخواهد گشت. در
این معنا؛ من از قبل مطلع شده بودم که یک سمپوزیوم دانشگاهی بتازگی به ماه سپتامبر
موکول شده است... واقعیت این است که، حتی وقتی در نهایت زندگی به حالت عادی
برگردد، به همان روش قبل از شیوع نخواهد بود: تلقی ما ازچیزهایی که به مثابه
بخشی از زندگی روزمره خود بدانها عادت کرده
بودیم؛ دیگر مانند دوران قبل از شیوع نخواهند بود. ما باید یاد بگیریم که
در حیاتی بسیار شکننده تر همراه با تهدیدهای مداومی که در گوشه ای کمین کرده اند؛
زندگی کنیم.
به همین دلیل؛ می توان انتظار داشت که اپیدمی های ویروسی، ابتدایی
ترین تعاملات مان با افراد دیگر و اشیاء اطراف ما، از جمله بدن خودمان را تحت
تاثیر قرار دهند: از تماس با چیزهایی که ممکن است "کثیف" (با چشم قابل
دیدن نیستند) باشند؛ خودداری کنید، آویزها را لمس نکنید، روی توالت های عمومی یا نیمکت
ها در اماکن عمومی ننشینید، از در آغوش گرفتن دیگران و دست دادن خودداری کنید... و
حتی مراقب باشید که چگونه بدن تان و حرکات خود به خودی را کنترل کنید: به بینی خود
دست نزنید و چشمان خود را نمالید -به طور خلاصه؛ به خودتان دست نزنید. بنابراین؛ فقط دولت و سازمان های دیگر ما را کنترل نخواهند کرد؛ باید یاد بگیریم که خودمان؛ خودمان را کنترل کرده و نظم دهیم!
شاید فقط، واقعیت مجازی؛
امن تلقی شود. حرکت آزادانه در یک فضای آزاد در جزایر برای فوق ثروتمندان
محفوظ خواهد ماند.
اما حتی در سطح واقعیت مجازی و اینترنت، باید به خود یادآوری کنیم که
در دهه های اخیر، اصطلاحات "ویروس" و "ویروسی" (وایرال) بیشتر
برای تعیین ویروس های دیجیتالی مورد استفاده قرار می گرفتند که فضای وب مان را
آلوده می کردند و ما از آن آگاه نبودیم، کمینه تا زمانی که از قدرت مخرب آنها
(مثلاً از بین بردن اطلاعات یا هارد دیسک ما) رونمایی نمی شد. آنچه اکنون می بینیم؛ بازگشت سترگ به معنای واقعی کلمه این اصطلاح است:
عفونت های ویروسی (وایرال) در هر دو بُعد، واقعی و مجازی دست به دست هم داده اند.
بنابراین؛ ما باید کل مواضع خود را نسبت به زندگی تغییر دهیم،
نسبت به موجودیت خود به مثابه موجودات زنده در میان سایر اشکال حیات. به عبارت
دیگر؛ اگر "فلسفه" را به مثابه تسمیه ای برای جهت گیری اصلی مان در
زندگی درک کنیم، می بایست یک انقلاب فلسفی راستین را تجربه نماییم. شاید بتوانیم
در رابطه با واکنش های خود به اپیدمی ویروس کرونا از الیزابت کوبلر-راس
چیزی یاد بگیریم که در کتاب "در باب مرگ و میرایی"، طرح معروف پنج مرحله
ای را، از نحوه واکنش ما زمانیکه به بیماری لاعلاج مبتلا می شویم؛ مطرح ساخت:
انکار (بیمار حاضر به پذیرش واقعیت نیست: "این نمی تواند اتفاق بیافتد، نه
برای من.")؛ خشم ( که فوران می کند وقتی دیگر نمی توان حقیقت را انکار کرد: "چگونه می تواند این
اتفاق برای من بیفتد؟")؛ چانه زنی (امیدواری به اینکه که می توان به نوعی
واقعیت را به تعویق انداخت یا تخفیف داد:
"فقط می خواهم تا زمان فارغ التصیلی فرزندانم زنده بمانم.")؛ افسردگی
(از بین رفتن لیبیدینال: "من که میمیرم، پس چرا نگران چیزی باشم؟")؛
پذیرش ("من که نمی توانم با آن مبارزه کنم، پس با آن کنار می آیم و برای
رفتن آماده می شوم.") سپس؛ كابلر این مراحل را برای هر نوع از خسران فاجعه بار
شخصی (بیكاری، مرگ یك عشق، طلاق، اعتیاد به مواد مخدر) قابل تعمیم
دانست و همچنین تأكید كرد كه آنها لزوماً بترتیب اتفاق نمی افتند و همچنین هر پنج
مرحله توسط همه بیمارن تجربه نمی شوند.
هر زمانیکه جامعه ای با برخی از شکست های تروماتیک روبرو شود، می توان
همان پنج مرحله را در واکنش ها تشخیص داد. برای مثال تهدید فاجعه زیست محیطی: اول؛
تمایل داریم که آن را انکار کنیم (این فقط پارانویا است، آنچه اتفاق می افتد نوسانات
معمول در الگوهای آب و هوایی است)؛ سپس خشم (نسبت به شرکتهای بزرگ، که محیط ما را
آلوده می کنند، و دولتی که خطرات را نادیده می گیرد)؛ به دنبال آن؛ چانه زنی (اگر
زباله های خود را بازیافت کنیم می توانیم مدتی زمان بخریم؛ علاوه بر آن؛ جنبه های
خوبی نیز وجود دارند: ما می توانیم سبزیجات گرینلند را پرورش دهیم، کشتی ها قادر
خواهند بود کالاها را از چین به ایالات متحده از مسیر شمالی، بسیار سریع منتقل
کنند، زمین حاصلخیز جدیدی در شمال سیبری به دلیل ذوب شدن یخ ها در دسترس قرار می
گیرد...) ، افسردگی (خیلی دیر شده است، ما محکومیم...)؛ وسرانجام، پذیرش: ما با یک
تهدید جدی روبرو ایم و باید کل روش زندگی خود را تغییر دهیم!
همچنین افزایش تهدید کنترل دیجیتالی در طول زندگی مان می تواند نمونه دیگری باشد: اول؛ تمایل داریم
که آن را انکار کنیم (مبالغه آمیز است، یک پارانویای چپ، هیچ آژانسی نمی تواند فعالیت
روزانه ما را کنترل کند ...) ، سپس خشم؛ از عصبانیت منفجر می شویم (نسبت به شرکت
های بزرگ و آژانس های مخفی دولتی که ما را بهتر از خودمان می شناسند، و از این
دانش برای کنترل و دستکاری استفاده می کنند)؛ پس از آن؛ چانه زنی (مقامات حق دارند
که با دقت در جستجوی تروریست ها باشند، لیکن حریم شخصی ما را نقض نمی کنند...)؛
افسردگی (خیلی دیر شده، حریم شخصی ما از بین رفته، زمان آزادی های شخصی به پایان
رسیده است) و سرانجام پذیرش: کنترل دیجیتال؛ تهدیدی برای آزادی ما است. باید مردم را از همه ابعاد آن آگاه سازیم و با آن مبارزه کنیم.
حتی در حوزه سیاست؛ این مراحل را می شود برای همان کسانی که از ریاست
جمهوری ترامپ آسیب دیده اند؛ در نظر گرفت: اول؛ انکار می کردند (نگران نباشید،
ترامپ فقط ادا در می آورد، اگر قدرت را بدست آورد، هیچ چیز واقعاً تغییر نخواهد
کرد)، به دنبال آن خشم (نسبت به نیروهای تاریکی که وی را قادر به در دست گرفتن
قدرت کردند، نسبت به پوپولیست هایی که از او حمایت می کنند و تهدیدی برای اصول اخلاقی
ما محسوب می شوند...)؛ چانه زنی (هنوز همه چیز از بین نرفته است، ممکن است ترامپ
مهار شود، بیایید برخی از زیاده خواهی های او را تحمل کنیم…) ؛ افسردگی (ما در مسیر فاشیسم قرار گرفته ایم، دموکراسی در ایالات
متحده از بین رفته است)؛ و پذیرش: یک رژیم سیاسی جدید در ایالات متحده وجود دارد،
روزهای خوب دموکراسی آمریکایی به پایان رسیده است، بیایید با این خطر روبرو شویم و
با آرامش برنامه ریزی کنیم که چگونه می توانیم بر پوپولیسم ترامپ غلبه نماییم
...
در قرون وسطی؛ جمعیت یک شهرِ درگیر با نشانه های طاعون نیز به همان
روش واکنش نشان می دادند: اول، انکار؛ سپس خشم (بدلیل زندگی معصیت آمیز مان است که
مجازات می شویم، یا حتی خشم نسبت به خدایی که اجازه اینکار را داده است.) چانه زنی (خیلی بد نیست، بیایید از کسانی که بیمار هستند، دوری کنیم)؛
سپس افسردگی (زندگی ما به پایان رسیده است ...)؛پس از آن، جالب توجه است که در این
مثال، یک گروه اضافه می شود: عیاشی و میگساری (از آنجا که زندگی ما به پایان رسیده ،
بیایید از هر آنچه که هنوز امکانش هست لذت ببریم؛ نوشیدن شراب، رابطه جنسی ...)؛ و
سرانجام پذیرش: اینجا هستیم، بیایید تا حد ممکن طوری رفتار کنیم که اگر زندگی عادی مان ادامه می داشت؛ اینگونه رفتار می کردیم...
و آیا می توان با اپیدمی ویروس کرونا که در پایان سال 2019 شیوع پیدا
کرد، اینگونه برخورد کنیم؟ اول؛ انکار (هیچ چیز جدی ای درجریان نیست، برخی از
افراد، غیر مسئولانه صرفاً درحال گسترش وحشت هستند)؛ سپس؛ خشم (معمولاً بصورت نژادپرستانه یا ضد دولتی: چینی های کثیف مقصر هستند، دولت ما کارآمد نیست...)؛
بعد چانه زنی می آید (خوب؛ قربانیانی وجود دارند، اما مسئله کمتر از سارس؛ جدی ست، و می توانیم
خسارات را محدود کنیم...)؛ اگر چانه زنی کار نکند، افسردگی بوجود می آید (کودک که
نیستیم، همه محکومیم). اما پذیرش دراینجا به چه شکل خواهد بود؟ این یک واقعیت عجیب
است که اپیدمی ها با آخرین دور اعتراضات اجتماعی (در فرانسه ، در هنگ کنگ ...) یک
ویژگی مشترک را نشان می دهند: آنها شیوع نمی یابند تا بعد از بین بروند. بلکه شیوع
می یابند؛ در اینجا می مانند و همچنان پابرجا هستند و موجب ترس و شکنندگی دائمی در
زندگی ما می شوند. لیکن این پذیرش می تواند دو حالت داشته باشد. حالت اول؛ پذیرش
در اینجا فقط به معنای دوباره عادی سازی بیماری است: خب؛ مردم خواهند مرد، اما
زندگی ادامه خواهد داشت، حتی ممکن است عوارض جانبی خوبی نیز به همراه داشته باشد... در حالت دوم؛ پذیرش می تواند (و باید)
ما را وادار سازد تا بدون وحشت و توهم بسیج شویم، و در راستای همبستگی جمعی عمل کنیم.
آنچه باید بپذیریم، آنچه باید خودمان را با آن آشتی دهیم این است که
یک زیر لایه از زندگی، زندگی ویروسی نامیرا، احمقانه، تکراری، پیشا جنسی وجود دارد،
که همیشه در اینجا بوده و همچون سایه تاریکی در کنار ما خواهد بود، تهدیدی برای
بقای عینی ماست، و آنگونه که انتظارش را نداریم؛
شیوع می
یابد. و در یک سطح حتی عمومی تر، اپیدمی های ویروسی شرایط احتمالی و بی معنی بودن
زندگی را یادآوری می کنند: مهم نیست که بشریت چقدر آثار فکری باشکوه خلق نموده است، یک احتمال طبیعی احمقانه مانند ویروس
یا شهاب سنگ می تواند به همه چیز پایان دهد... ناگفته نماند که بر طبق اکولوژی، ما، نوع بشر،
نیز ممکن است ناآگاهانه به تحقق این هدف کمک نماییم.
برای واضح تر شدن این نکته؛ بگذارید به یک تعریف رایج اشاره کنم: ویروس ها "یک عامل بیماری زای عفونی، معمولاً اولترا
میکروسکوپی هستند، از اسید نوکلئیک یا RNA یا
DNA تشکیل شده اند که درون یک پوشش پروتئینی محصورنذ: آنها حیوانات، گیاهان وباکتری ها
... را آلوده می کنند. و تنها در سلول های زنده یک ارگانیسم قابل تکثیرند: ویروس
ها به مثابه واحدهای شیمیایی غیر زنده یا بعضاً موجودات زنده در نظر گرفته می
شوند." این نوسان میان زندگی و مرگ بسیار مهم است: ویروس ها در معنای معمول
اصطلاحات، زنده یا مرده نیستند. آنها مردگان متحرکند: ویروس بدلیل تلاش برای
تکثیر؛ زنده است، اما نوعی زندگی در سطح صفر، کاریکاتور بیولوژیکی نه چندان مرگ
محور ناشی از زندگی در احمقانه ترین سطح تکرار و تکثیر. با این حال؛ ویروس ها یک
شکل ابتدایی از زندگی نیستند که اشکال پیچیده تری از آنها قابل شکل گیری باشند.
آنها کاملاً انگلی هستند؛ و از طریق آلوده کردن ارگانیسم های پیشرفته تر تکثیر می
یابند (وقتی ویروسی؛ ما، انسانها را آلوده می کند، ما به مثابه دستگاه کپی برای آن
عمل می کنیم). آنها در وضعیتی هستند که شلینگ؛ "بقایای برگشت ناپذیر" می نامد، بقایایی از پایین ترین شکل حیات
که به مثابه محصول نقص عملکرد ظاهر می شوند. درمکانیسم های بالاتر تکثیر شده و
همچنان به تعقیب (آلوده کردن) آنها ادامه می دهند، بقایایی که هرگز نمی توانند
دوباره به مثابه تابع در سطح بالاتر حیات مجدداً ادغام شوند.
در اینجا با آنچه هگل "قضاوت سوداگرانه" می نامد، با تاکیدبر
هویت در بالاترین و پایین ترین سطح روبرو هستیم. مشهورترین مثال هگل "روح؛ یک استخوان است" از تجزیه و تحلیل
او در مورد فارنولوژی در پدیدارشناسی روح است، و مثال ما باید این باشد "روح؛
یک ویروس است." آیا روح انسان نیز
نوعی ویروس نیست که از "حیوان انسان"؛ استفاده انگلی می کند، از آن برای
تکثیر خود بهره می برد و گاهی اوقات تهدید به نابودی آن می کند؟ و تا آنجا که مدیوم روح، زبان است، نباید فراموش کنیم که در ابتدایی ترین
سطح، زبان نیز مکانیکی است، یک ماده
قانونی که باید آنرا یاد بگیریم و از آن متابعت نماییم.
ریچارد داوکینز ادعا کرد که Memesمیم ها "ویروس ذهن" هستند، موجودات انگلی که در ذهن
انسان "کلونی تشکیل می دهند" ، و از آن به مثابه ابزاری جهت تکثیر خود استفاده می کنند.
این ایده ای است که مبدع آن کسی نبود جز لئو تولستوی. تولستوی معمولاً به مثابه
نویسنده ای بسیار کمتر جالب توجه از داستایوفسکی شناخته می شود -یک رئالیست ناامید
قدیمی که اساساً جایی برایش در مدرنیته
نیست، برخلاف غم واندوه وجودی داستایوفسکی. با این حال؛ شاید زمان آن رسیده باشد که
تولستوی، نظریه بی نظیر او در مورد هنر و بشریت، که در آن مفهوم میم های داوکینز
را می یابیم؛ به طور کامل احیا گردد. "یک شخص؛ یک گونه انسانی با مغزی در معرض و آلوده به امر مسری، میزبان
میلیون ها نماد فرهنگی است، و محوری ترین عامل؛ سیستم های همزیستای شناخته شده
به مثابه زبان ها هستند" [2] - مقوله اصلی
انسان شناسی تولستوی؛ مسئله امر مسری است: سوژه انسانی؛ یک مدیوم خالی منفعل است
که توسط عناصر فرهنگیِ تحت تأثیر؛ آلوده می شود و مانند باسیل های مسری از فردی به
فرد دیگر سرایت می کند. و تولستوی در پایان به اینجا می رسد: او با گسترش امر مسری
عاطفی؛ مخالف استقلال معنوی راستین نیست. او یک تصور قهرمانانه پیشنهاد نمی دهد تا
از طریق خلاص شدن از باسیل های مسری، یک سوژه مستقل اخلاقی بالغ را بیابد. تنها
مبارزه؛ مبارزه بین امر مسری خوب و بد است: مسیحیت یک امر مسری است، اگر - برای
تولستوی - مورد خوبی بشمار رود.
شاید؛ این نگران کننده ترین چیزیست که می توانیم از اپیدمی ویروسی در
حال شیوع یاد بگیریم: وقتی طبیعت با ویروس ها ما را مورد حمله قرار می دهد، بنوعی پیام خود را بما
می رساند. پیام این است: آنچه
با من کردی را، اکنون من با تو می کنم.
[1] بنیامین
براتون ، ارتباطات شخصی.
[2] دانیل دنت، آزادی فرگشت می یابد، لندن: انتشارات پنگوئن 2004 ، ص 173.